رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

لحظه تحویل سال

سلام قند عسلم امسال لحظه تحویل سال ساعت 2 و 40 دقیقه صبح بود.مامانی سفره هفت سین را چیده بود و جلو تلویزیون نشسته بود.اما بابا جون شما دراز کشیده بود و علیرغم غرغر های مامان که باید بیدار بمونی.یکسره خوابش میبرد.لحظه تحویل سال هم بابا رو که خوابش برده بود را بیدار کردم.و سال را به امید اینکه سال نو بعدی شما کنارمون باشی تحویل کردیم. عیدت مبارک گلم    1 فروردین-امروز به همه زنگ زدیم و تلفنی سال نو را تبریک گفتیم. 2 فروردین-امروز از صبح حالم یک جوری بود.نبات داغ خوردم.عرق نعنا و شیرین بیان خوردم.اما انگار فایده نداشت.نه تنها بهتر نمیشدم که بدتر هم میشدم.تا اینکه ساعت 3 ظه...
1 فروردين 1390

29 اسفند ماه

سلام گلم امروز مامان کلی کار کرد با اینکه تحرک واسش خیلی سخت شده ،ماهی شب عید رو درست کرد و با بابایی آخرین ماهی شب عید دو نفرشونو میل کردن.چون به امید خدا سال دیگه این موقع شما هم به جمع خانوادگیمون اضافه شدی عزیزم. امسال سال خرگوش است.     مشخصات کلی متولدین سال خرگوش:   این نماد را در ویتنام، ‌گربه و در ژاپن خرگوش دانسته اند. . متولدان سال خرگوش شادترین انسان ها و اشخاصی خوش ذوق، اهل معاشرت، عاقل،‌بردبار و کمی بلند پرواز هستند که هنگام برخورد با دیگران شرافتمندانه رفتار می کنند. هیچ کس نمی تواند آنها را دست کم بگیرد، زیرا همراهان خوبی هستند و م...
29 اسفند 1389

27اسفند89

سلام عزیزم 2 اسفند ماه -مصادف بود با تولد پیامبر و مامانی عزیز زحمت کشیدن و واسه مامان آش پختن و کلی مهمون دعوت کردن. پسرم خیلی خوش گذشت.جات خالی... ٦اسفند-امروز مامانی زحمت کشیدند واست سیسمونی خریدند.که تو پست بعدی چند تا از عکساشونو میذارم. ٢٠ اسفند-با اینکه دکتر گفت نباید زیاد تکون بخورم.اما با بابا و مامانی ذفتیم گلپایگان.دلم میخواست بعد از دو ماه سری به خونمون بزنم.دلم تنگ شده بود.همش بهانه گیری میکنم.نمیدونم چمه؟؟؟؟؟؟؟؟اما خدا را شکر اتفاق بدی نیوفتاد. ٢٧اسفند- امروز مامانی برگشتند اراک.اما من گیر داده بودم که تا ٥ عید میمونیم خونمون بعد میایم اراک.آخه بابا ١٣ روز را تعطیله.من موندم ...
27 اسفند 1389

خرید سیسمونی

سلام گلم 6 اسفند بود که با مامانی و خاله مهسا رفتیم خیابان واسه خرید سیسمونی . مامانی زحمت کشیدن و هر چیزی که لازم میدونستن از عمو شهریار برای شما خریدن. سرویس کالسکه و کریر و ... را به سلیقه خودم واست قرمز خریدیم. امیدارم تو هم از سلیقه مامان خوشت بیاد.دوستت دارم عزیزم متاسفانه یادم رفت از همشون عکس بگیرم.     ...
5 اسفند 1389

12 دی-شرح وقایع رخداده تا امروز

سلام عزیز دلم بذار برات اتفاقاتی را که تو این دو ماه بر مامان گذشته را تعریف کنم: ٣٠ مهر جمعه-برای خاله مهسا جشن تولد خانوادگی گرفتیم.و کلی ذوق کردیم که سال دیگه تولد خاله تو ٦ ماهته. و خیلی شیرین شدی.عصر برگشتیم گلپایگان -چون محل کار بابا اونجاست. ٢ آبان-امروز صبح مامان حالش بد شد.و ترسیده بود خدای نکرده واسه تو اتفاق بدی افتاده باشه.ساعت ٨ صبح به مامانی زنگ زدم و اون هم راه افتاد به سمت گلپایگان.اما این شهر کوچیک و بدون امکانات بود.و من مجبور شدم تا ساعت ٥ بعدازظهر صبر کنم که تنها مرکز سونوگرافی اونجا باز بشه.حتی بیمارستانشون هم دستگاه سونوگرافی نداشت.اون لحظه که آقای دکتر شروع کرد به سونوگرافی تا توی مانیتور ...
12 دی 1389

احساس کردن اولین تکان

سلام فندوقم امروز 5 آذر 89و عزیز دلم بلاخره مامانی تونست حرکات شما رو کاملا احساس کنه داشتم تلویزیون میدیدم که یکدفعه احساس کردم شکمم یه کوچولو پرش کرد. همونطوری نشستم تا ببینم باز احساس می کنم اما نه همون یکبار تو اون روز بود.خدا رو شکر عزیزم . البته تو پست قبلی هم نوشتم.اما چون این قضیه خیلی منو خوشحال کردو.تصمیم گرفتم یک پست جدا واسش درست کنم.   مامانی کلی ذوق زده شده بود . ...
5 آذر 1389

5 مهر89-اولین نوشته مامان واسه کلوچه خوشملم

سلام پسر خوبم امروز 5 مهرماه 1389 مامان رفت دکتر و آزمایشهاشو نشون داد و خدارو شکر همه چیز خوب بود. خانم دکتر خودش سونوگرافی کرد و قلب خوشگلتو نشون مامان داد.و تاریخ بدنیا آمدن تو را ١٤ اردیبهشت اعلام کرد. البته گفت حداکثر.احتمالا زودتر میشه. تو فقط 6 هفته ات عزیزم.قربون قلب خوشگلت برم اینم اون آزمایشی که نشون داد تو اومدی تو دل مامانی... ...
5 مهر 1389
1