رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

4 فروردین..روزهایی بهاری و نو شدن...نوشدن دندون رادینم

سلام نفسم مبارکت باشه... مبارکم باشه... افتادن اولین دندون شیری تو... بزرگ شدنت... دراومدن اولین دندان دایمی تو.... حرفم نمی آید... این روزها همه ی وجودم چَشم شده.... این روزها خوب است...خوش حالم! از این بلوغ!!! از این رشد.. 4 فروردین شام خونه خاله اکرم بابا دعوت بودیم... و تا رسیدیم و در حال دراوردن مانتو بودم... که بدو بدو و با رنگی پریده اومده طرفم... یه چیزی دستت بود و از دور نشونم دادی... با ترس و دلهره گفتی ...مامان افتاااد ... به سعید خوردم  و یهو دندونم افتاد تو دستم.... کلللی ذوق ک...
14 فروردين 1395

25اسفند---چهارشنبه سوری

سلام زندگی من امروز چهارشنبه سوری بود. خاله افسانه اینا اومدن کاملیا خونه مامی... ما اما دعوت شده بودیم هپکو خونه مامانجونت اینا... ساعت 8 بابا اومد خونه و با هم رفتیم هپکو... خیلی خوش گذشت... منتها تو همش تو خونه بودی کنار زهرا دختر عموت... فقط یکی دو دقیقه اوردمت تو کوچه تا لااقل با آتیش ازت عکس بندازم... آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم سرخی تو از من ، زردی من از تو جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک و اما اینم رادینی من چند روز پیش... بچم خودش میتونه اسمشو بنویسه... &...
26 اسفند 1394

25 اسفند---سلااااااام دنیاااااا

صبح یعنی لبخند... لبخند یعنی تو... تو یعنی اوج خلقت... سلااااام شاهکار آفرینش... صبحت بخیر عشقم چند روزه وقتی از خواب بیدار میشی .. از توی تختت با صدای بلند و انرژی مثبت فراااون میگی... سلاااام دنیاااااا بیا تو بغل من... منم سریع میام پیشت و میگم من بیام بغلت؟؟ رادین :منظورم از دنیا یعنی درخت و گل و اسمون ... اما بچم چون نمیخاد مامانشو ناراحت کنه... میگه خب باشه تو بیا.... ...
24 اسفند 1394

21اسفند...دندان شیری

سلام نفسم چند روزه که متوجه کج شدن دندون تو شدم... حدودو یکهفته است... اما خب پیش خودم فکر میکردم شاید دندونهای تختت داره درمیاد و فکت کوچیکه واسه همین فشار وارد کرده به دندون جلوییت... تا اینکه امروز خاله مهسا گفت نگاه کن فاصله بین دندونهاش هست..فکر نکنم بخاطر کمبود جا،دندونش این شکلی شده... گفتم شبیه دندونهایی که لق شدن... اما خب الان خیلللی زوده... چون دندونهای من 7 سالگی افتاده بود... خاله مهسا یه دست ب دندونت زد و باذوق گفت لقه... خلاصه اینقدرررر ذوقتو کردیم... مباااارکت باشه گل همیشه بهارم...   یهو یاد این ...
21 اسفند 1394

19 اسفند...اینروزا

سلام عزیز دلم پسرم چی بگم از شیطنتات.... 12 اسفند دقیقا چهارشنبه گذشته...من داشتم فیلم میدیدم ..دیدم تو یکسره دست ب موهات میکشی و میگی خوبه؟؟ منم تعجب کردم اما چیز خاصی ندیدم... خلاصه رفتم آشپزخونه داخل سینک یه تیکه مو دیدیم.... و با عجله اومدم تو هال و گفتم این موی کیه؟؟ بله اقا رادین ما هوس کرده بود یه تیکه از موی سرش را قیچی کنه... یه قیچی کوچولو که مال خودتع همیشه تو جامدادیته و باهاش کاردستی درست میکنی... و با همون این دسته گلو ب اب دادی... توجه که کردم دیدیم یه تیکه از جلوی موهاتو قیچی زدی...اونم نزدیک عید و تولدت....خیلی ناراحت شدم ...
19 اسفند 1394

2اسفند-آخرین ماهگرد 4 سالگی

سلام پسر نازم تموم این یکسال همیشه هر وقت میپرسیدن پسرت چند سالشه میگفتم 4... و حالا دیگه کم کم باید خودمو واسه عدد 5 آماده کنم... الهی همیشه سالم و زنده باشه تنها دلیل زنده بودنم...     7 و دیروز سومین ساعت بن تن را کادو گرفتی... دو تا ساعت اولیت از بس دستت کردی شکستن... و حالا نوبت سومیه... رادین و سامیار شیطون... و اما پریشب خونه بابابزرگت بودیم... و بابابزرگم چون میدونه تو عاشق بن تنی اینو واست کادو گرفته..دستشون درد نکنه... من عاشق ترت میشوم... برای این همه کودکانه هایت.....برای این لح...
2 اسفند 1394

30 بهمن--اینروزای ما

سلام همه زندگی من پسرم اینروزام با عشق تو به بن تن میگذره و هر روز آرزو میکنی که زودتر هوا گرم بشه تا لباس بن تنی که مامی برات خریده را راحت بپوشی .. چون عاشق بلوز استین کوتاه و شلوارکی....الانم تنت میکنی اما با یه لباس زیرش... ملحفه بت تن هم خریدیم واست... مبارکه جالبه که فقط ملافه سبز میخواستی میگفتی بن تن همه وسایلش سبزه...خلاصه خانومه تا اومد ملافه ببره..یهو گفتی چرا چشمهای بن تن سبز نیست..قرمزه...قرمز رنگ چشمهای آلویدو ا دشمن بن تن... خلاصه دیدیم که ملافه آبی بن تن ..داخلش بن تن چشمهاش سبزه..راضی شدی از هر دو بگیریم... روز 19 بهمن بعد از یکسال و نیم بالاخره ...
30 بهمن 1394

17 بهمن-ناقالــــــــــــــــی

سلام نفسم گلم ما دو روز پیش با مامی رفتیم خیابون... اسم ناقالی را برای اولین بار تو تلگرام دیده بودم... تا حالا حتی نمیدونستم همچین کسی همچین رسمی وجود داره... گویا زمانهای قدیم وقتی 40 روز از زمستون میگذشته یا فردی با پوشیدن پوست گوسفند تو خیابونهای اراک میرفته و مردم خبردار میکرده که چله زمستون گذشته و کمر زمستون شکسته و فقط 50 روز تا بهار مونده... و امسال یعداز سالیان دراز دوباره یه فردیس اومده تو خیابونهای اراک و نقش ناقالی را بازی میکنه... و اما ما که رفتیم خیابون ناقالی را دیدیم... اون دایره میزد و شعر میخوند... کارش با نمک بود تاما لباسی که تنش بود ما رو به وحش...
17 بهمن 1394

13بهمن - RADIN

سلام نفسم... عشق من اینروزا خیلی شیطون شدی... برخلاف دو سه سال اول زندگیت که آروم بودی ... حسابی آتیش میسوزونی..گویا میخوایی تلافی اون سالهام در بیاری... اینروزا عشقت از لاک پشت های نینجا و اسپایدر من... رسیده به بن تن... و حسابی با کارتونهاش کیف میکنی... ساعت بن تن داری و همچنین 10تا دوستای بن تن ... کیف و مداد و سر مدادیی و بادکنک و کاغذ کادو و دفترچه  کتاب رنگ آمیزی و سر در و قمقمه و ....همه چیز بن تن را داری... مامی هر وقت میره خیابون و چشمش به یکی از وسایل میافته واست میخره... منم که آلرژی پیدا کردم به بن تن... هر جا میرم میگم این ...
14 بهمن 1394