رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

23 اسفند--چهارشنبه سوری و هفت سین مدرسه

سلام عشقم امروز مربیتون هفت سین هاتونو با عکسهاتون را تو کلاس چیده بود ... و کلی عکس انداختیم... بابا یه تقویم دیواری واسه مربیتون و البته واسه خودمون درست کرد... تو عکس ببین تقویم ما هم هست. شبشم رفتیم هپکو و اونجا چهارشنبه سوری گرفتیم... ...
26 اسفند 1395

10 اسفند

سلام عشقم اینروزام میگذره اما تو دقیقا دو هفته یکبار میری دکتر.. کلا همش در حال خوردن انتی بیوتیکی... پریشبم از گوش درد از خواب پریدی و گریهههه.. تو این پنج سال و اندی هیچوقت گوش درد نگرفته بودی... که به میمنت مدرسه اونم گرفتی... دیروز نفرستادمت مدرسه و رفتیم دکتر.. و دکتر گفت گوشن عفونت کرده و اما یه کانال هست عکسها را فتوشاپ میکنه... منم عکس یکسالگیتو فرستادم تا فتو کنه... اما بابا زد تو ذوقم و گفت افتضاحه اینو دادم. این شد... میخواستم ظاهرش کنم.. اما بابا که گفت بده...پشیمون شدم ...
10 اسفند 1395

23 بهمن--سفر به اصفهان و شیراز

سلام نفسم امروز صبح زود با خاله مهسا اینا و مامی رفتیم یه سفر پنج روزه... بابا نتونست بیاد..چون کار داشت... سر راه رفت تا سلفچگان برف شدیدی میامد... اما کم کم ابرها رفتن و افتاب شد... ساعت حدود دوازده ظهر رسیدیم اصفهان و مستقیم رفتیم خانه معلم... ناهار ارخوردیم و یکم استراحت... بعد رفتیم کلیسای وانگ... هوا فوق العاده بود..بهاری ...درحالیکه اراک داشت برف میامد... بعد از اون رفتیم سی و سه پل... و بعد از اونم رفتیم میدون نقش جهان... خلاصه که حسابی خسته شده بودیم.. بعد اینجا رفتیم هتل... شام خوردیم و خوابیدیم... صبح زود ...
10 اسفند 1395

6 بهمن--روزانه

سلام گلم اینروزام میگذره با پیش دبستانی رفتن تو... و اینکه گاهی اوقات صبحها دوست نداری زود بیدار بشی... شبها دوست نداری زود بخوابی... و اینگونه میگذذذرررررددد.... این جای پای گل پسرم صبح در راه رفتن به مدرسه اینم دستخط خوشگل گلم در مدرسه.. تازه هزار افرین و برچسبم گرفته و مربیشون گفته بود تو خونه هم یکصفحه تمرین کنین... و رادین ما یه خط و نیم نوشت... و خسته شد... اصرار و قربون صدقه مادرانه هم موثر واقع نشد... بهش گفتم رادین جون مامان یه خط دیگه بکش (بنویس) دیگه بسه... و رادین ما یه خط کشید و گفت بیا ا...
6 بهمن 1395

2 بهمن---70 ماهگی نفس خان

سلام عشقم هفتاد ماهگیت مبارک و اما روز 29 دی روز هوای پاک بود.. مربیتونم گفته بود هر کس یه کاردستی درست کنه و بیاره.. اونروز بردنتون پارک ملت سر هپکو... و اما اینم یه نقاشی با معنی از تو کره زمین و پرچم ایران و اس راییل...اونطرف کره زمین خورشیده یعنی روزه..و نقطه دیگش ماه داره یعنی شبه... و اما کلکسیون پاک کن و تراش رادین در این چند ماهه..البته بعضی هاشون نیست هنوز تو عکس فدای تو باهوشم بشمممم من   ...
2 بهمن 1395

12 دی-- اولین هدیه یهویی عشقم به مامان

سلام گلم چند روز پیش جنابعالی با رژ لب مامان یه چیزی نوشتی و زدی ب دیوار... من متوجه نشدم که با چی نوشتی... تا اینکه خودت اومدی و گفتی مامان عجب ماژیک خوبی داری..خیلی نرم و خوب مینویسه..میزاری اون صفره که نوشتم درست کنم باش و قیافه من اون لحظه  و پسرم تازه فهمید که کار خوبی نکرده... منم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و فقط گفتم مامان باید اجازه بگیری قبل از استفاده از وسایل شخصی دیگران... و پسرم فهمید کارش خیلیم خوب نبوده... معذرت خواهی کرد و دیگه چیزی نگفت... تا اینکه امروز صبح قبل مدرسه گفت مامان میشه امروز مامی بیاد سراغم... گفتم چرا...
13 دی 1395

8 دی--تولد بابا

سلام عشقم... امروز تولد بابا بود.. خوبیشم این بود که چهارشنبه است و چون تو فردا تعطیلی شب میتونی دیرتر بخوابی... عصرش خونه خانم گازری دعوت بودیم... واسه شامم خاله مهسا اینا اومدن خونمون... کادوهای بابا هم اسپرسو ساز و کف کن شیر کاپوچینو و خود اسپرسو بود... دو تا جوجه... ...
13 دی 1395

30 آذر ---شب یلدا

سلام نفسم یلدات مبارک ان شاا.. صد تا شب یلدا را ببینی عشقم... و اما روز سی ام مدرستون واستون جشن یلدا گرفت... و منم که اومدم مدرسه تا تغذیه گرمی که سه شنبه ها بهتون میدن را بگیرم.... شانس دوربینم تو کیفم گذاشتم... خلاصه که ازت عکس انداختم... البته مدرسه هم انداخته که ده تومنم ازمون گرفته تا ظاهر کنه... و اما عکسهای اتلیه امون... و یه عکس کریسمس... همون شبم مهمون خونه مامی بودیم... خاله افسانه و مهدیه و ماندانا هم امدن... و تو ساعت ده خوابیدی با یکساعت تاخیر ر...
3 دی 1395