19 دی- داستان اینروزا
سلام عمرم
اینروزا خیلی معنی اسمها واست مهم شده...
اول از همه معنی اسم خودتو پرسیدی...
حالا همش میگی من جوانمردم....
بعد معنی اسم من و بابا و مامی و سامیار و...
و حالا معنی اسم هر کسیو که میبینی یا میشنوی...
یکی از سریالها اسم یکی از بازیگراش مته هست...
تو هم گفتی ایکاش اسمم مته بود...
و بعد پرسیدی معنی مته چیه مامان؟؟
منم که میخواستم تو از اسم مته خوشت نیاد..
گفتم معنی خوبی نگم...
به همین خاطر گفتم...مته یعنی گل کاکتوس...
یهو چشمهای خوشگلت برقی زد و گفتی ...وااای چ معنی قشنگی...
حالا همش میگی دوست دارم اسمم گل کاکتوس باشه..یعنی همون مته...
سه شنبه گذشته 15 دی..رفتیم خونه محیا جون دختر عموی من..
تو کلی با رایان بازی کردی...
البته بیشتر با سرسره رایان بازی کردی تا خودش...
امروزم که شنبه است...اخرین جلسه کلاس خلاقیتت برگزار شد و تو کلی ناراحتی که چرا کلاست تموم شده...
اینم عکس امروزت...
تو باید باشی تا کم نیاورم...
باید باشی تا فراموش نکنم...
نفس کشیدن را... عشق را... زندگی را... بودن را...
تو باید باشی...
تا حریر نگاهت را بپیچم دور تنهایی دلم...
و دلگرم شوم...
باید باشی...
تا دلم آسمان را...پرواز را... لمس کند...نفس بکشد...
برای همیشه باااش...