17 بهمن-ناقالــــــــــــــــی

سلام نفسم

گلم ما دو روز پیش با مامی رفتیم خیابون...

اسم ناقالی را برای اولین بار تو تلگرام دیده بودم...

تا حالا حتی نمیدونستم همچین کسی همچین رسمی وجود داره...

گویا زمانهای قدیم وقتی 40 روز از زمستون میگذشته یا فردی با پوشیدن پوست گوسفند تو خیابونهای اراک میرفته و مردم خبردار میکرده که چله زمستون گذشته و کمر زمستون شکسته و فقط 50 روز تا بهار مونده...

و امسال یعداز سالیان دراز دوباره یه فردیس اومده تو خیابونهای اراک و نقش ناقالی را بازی میکنه...

و اما ما که رفتیم خیابون ناقالی را دیدیم...

اون دایره میزد و شعر میخوند...

کارش با نمک بود تاما لباسی که تنش بود ما رو به وحشت می انداخت چه برسه به تورو...

از دور ازش خوشت اومد...

اما وقتی رفتیم نزدیکش تا باهاش عکس بندازی..ازش ترسیدی...

منم به ناچار کنارت ایستادم...

مامی عکستو فرستاد واسه کانال اراکی باس...

و اما توضیحات در مورد ناقالی در این کانال...

این شعرم میخوند...

دیروز عصر بهراد اینا اومدن خونه مامی و حسااابی با هم بازی کردید...

و اما چند تا عکس همینجوری...

و

و...

و اما سامیار جیگر خاله دیروز تو مهمونی فقططط بغل من میامد..بغل هر کسی بود تا منو میدید دستهای کوچولوش دراز میکرد طرف من..از بغل من بغل هیچ کس نمیرفت...

وقتیم روی تشک بازیش بود اگه من از کنارش رد میشدم یکهو چشمش که به من می افتاد هوس بغل میکرد...

خلاصه 3 ساعت تمام بغلم بود...تو بغلم خوابش برد...و در آخر به خاله جونش نم داد...

و اما دیشب برای اولین بار تو تخت خودش خوابیده عشق خاله...

و سامیار جیگری عکسشو فرستاده تو کانال کودکان و تو مسابقه شرکت کرده فعلا 1000 تا بازیدید از عکسش داشته...