19 اسفند...اینروزا
سلام عزیز دلم
پسرم چی بگم از شیطنتات....
12 اسفند دقیقا چهارشنبه گذشته...من داشتم فیلم میدیدم ..دیدم تو یکسره دست ب موهات میکشی و میگی خوبه؟؟
منم تعجب کردم اما چیز خاصی ندیدم...
خلاصه رفتم آشپزخونه داخل سینک یه تیکه مو دیدیم....
و با عجله اومدم تو هال و گفتم این موی کیه؟؟
بله اقا رادین ما هوس کرده بود یه تیکه از موی سرش را قیچی کنه...
یه قیچی کوچولو که مال خودتع همیشه تو جامدادیته و باهاش کاردستی درست میکنی...
و با همون این دسته گلو ب اب دادی...
توجه که کردم دیدیم یه تیکه از جلوی موهاتو قیچی زدی...اونم نزدیک عید و تولدت....خیلی ناراحت شدم
اینم موی قیچی شدت....
با حروف انگلیسی که برات خریدم..حسابی لغات جدید یاد گرفتی و مینویسی...
خودت علاقه داری...
اول فقط با اون حروف میتونستی اسمتو بنویسی با مداد واست سخت بود...
اما دیدم خودت داری تو دفترت تمرین نوشتن میکنی..فدای تو و پشتکارت عشقم...
ی شب که منو بابا حواسمون به تو نبود...
دیدم که رفتی اسمتو نوشتی بعد با قیچی دونه دونه جداشون کردی و چیدی کنار هم و بعد ما را صدا کردی و نشونمون دادی...فقط شانس اودری درسته قورتت ندادم...
نوشتن Rیکم واست سخته ..اینجا شبیه Pشده ....
فدای تو
یکروزم منو خاله مهسا تصمیم گرفتیم خونه مامی را بکنیم اتلیه و از تو و سامیار عکس بندازیم...
و
اول اسفند هم شما دو تا را بردیم آتلیه ...
بالاخره دیروز عکسهاتون اماده شد...