12 دی-- اولین هدیه یهویی عشقم به مامان
سلام گلم
چند روز پیش جنابعالی با رژ لب مامان یه چیزی نوشتی و زدی ب دیوار...
من متوجه نشدم که با چی نوشتی...
تا اینکه خودت اومدی و گفتی مامان عجب ماژیک خوبی داری..خیلی نرم و خوب مینویسه..میزاری اون صفره که نوشتم درست کنم باش
و قیافه من اون لحظه
و پسرم تازه فهمید که کار خوبی نکرده...
منم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و فقط گفتم مامان باید اجازه بگیری قبل از استفاده از وسایل شخصی دیگران...
و پسرم فهمید کارش خیلیم خوب نبوده...
معذرت خواهی کرد و دیگه چیزی نگفت...
تا اینکه امروز صبح قبل مدرسه گفت مامان میشه امروز مامی بیاد سراغم...
گفتم چرا؟؟ دوست داری مامی بیاد؟؟
و تو گفتی نه میخام باهاش برم هایپر ..خرید...
گفتم مامان جان تو مدادتراش و پاک کن ب اندازه کافی داری...نیازی نداری که بخری...
گفتی نه میخام واسه تو کادو بخرم...
یکی از اون چیزایی که مال تو بود و من باش نوشتم و خرابش کردم...
من کلی ذوق کردم و گفتم حالا نیازی نیست بزار تولدم بخر....اونم باید با بابا بری خرید نه مامی...
و بحث تموم شد...
رفتی مدرسه...
من و خاله مهسام رفتیم خرید...
یهو تو یه مغازه کلی معطل شدیم و دیدم نمیرسم بیام سراغت...
زنگ زدم مامی ...مامی هم گفت خودم میرم دنبالش...
و من کلا قضیه صبح را فراموش کرده بودم...
تا اینکه رسیدم خونه و تو بهم کادو دادی...
ممنونم ازت عشقم...
قربونت بشم من...
مامی گفت دقیقا شبیه همون رژت میخواست واست بخره...اما اصرارم داشته که حتما قرمز باشه...اون مدل قرمزشو نداشته...
و ی مارک دیگه گرفتین...
مامی میگفت خانم فروشنده کلی تعجب کرده که پسر کوچولو اینقدر ب فکر مامانشه...
فدات بشم من...
چقدر خوبه که هستی و دارمت...