رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

23 بهمن--سفر به اصفهان و شیراز

1395/12/10 17:47
نویسنده : رضوان
295 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

امروز صبح زود با خاله مهسا اینا و مامی رفتیم یه سفر پنج روزه...

بابا نتونست بیاد..چون کار داشت...

سر راه رفت تا سلفچگان برف شدیدی میامد...

اما کم کم ابرها رفتن و افتاب شد...

ساعت حدود دوازده ظهر رسیدیم اصفهان و مستقیم رفتیم خانه معلم...

ناهار ارخوردیم و یکم استراحت...

بعد رفتیم کلیسای وانگ...

هوا فوق العاده بود..بهاری ...درحالیکه اراک داشت برف میامد...

بعد از اون رفتیم سی و سه پل...

و بعد از اونم رفتیم میدون نقش جهان...

خلاصه که حسابی خسته شده بودیم..

بعد اینجا رفتیم هتل...

شام خوردیم و خوابیدیم...

صبح زود حدودای هفت و نیم بیدار شدیم ...

و بسمت شیراز راه افتادیم..

حدودای نه صبح بود...

اما تو یکم سرفه میکردی..نمیدونم حساسیت بود یا سرما خوردی ...

اصفهان تا شیراز شش ساعت بود..

اما حدود دو ساعت پاسارگاد ایستادیم...

یکم طولانی گذشت...

رفتیم خانه معلم ...یکم استراحت...بعد مقبره حافظ شیرازی...محبت

اینجا همش حرف این بود که فردا قراره شیراز باروون شدیدی بیاد و سیل راه بیافته...و همه مدارس اونجا را زودتر تعطیل کردن...

و اما اراک حسااابی برف اومده بود...شاخه های درختها شکسته...هفتاد و پنج سانت برف...

بابا زنگ زد و گفت همه خونه نشین شدیم و همه جا تعطیل...

آبها قطع...برق قطع...تعجب

فراد صبح روز دوشنبه شیراز هم بارون شدید میامد...

اول رفتیم بازرا وکیل...

بعد حمام وکیل...

اینم ارگ کریم خان که فقط از جلوش رد شدیم..

عصر اونروزم رفتیم با مامی و مهسا یکم خیابون گردی..اونم تو بارووون شدید...

شبشم همه با هم رفتیم مرکزز خرید زیتون...

و اما روز سه شنبه 

هوا افتابی شد...

اما تو یکم داغ بودی و حال ندار...

اول رفتیم مقبره سعدی شیرازی...

و درختهای پر از نارنج...

هوا عالی...

همه جا سبز...

و بعد از اونجا رفتیم نارنجستان...

و ...رادین که حوصله عکس انداختن نداره...

و عصر اونروزم رفتیم بازرا وکیل..

بعدم شاهچراغ...

مامی چون چادر همراهش بود رفت زیارت...

اما من و خاله مهسا راه ندادنخطا

و اما شب که رسیدیم هتل...

دیدم  داغ داغی

تب داشتی ...

با عمو سعید و مامی بردیمت دکتر...

دکتر گفت عفونت کرده گلوت...

و اما روز چهارشنبه ساعت چهار و نیم صبح سامیار از خواب بیدار شد و گریه که بریم دد...

و ما همه را بیدار کردسکوت

خلاصه که حد.دای شش صبح راه افتادیم بسمت اصفهان...

ساعت دوازده ظهر رسیدیم اصفهان...

رفتیم باغ پرندگان...

اما متاسفانه تعطیل بود...

خلاصه یکم استراحت کردیم و ناهار...

ساعت سه بسمت اراک راه افتادیم...

حد.ودای هفت شب رسیدیم اراک...

وااای هوا سرددد..همه جا برف...تعجب

مسافرت اما عالی بود...محبت

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)