1 بهمن-اتفاق خيلي بد...........
سلام عزيزم
امروز يكي از بهترين فرشته هاي روي زمين ،پر كشيد و رفت پيش خدا..........
امروز حدود ساعت 12 ظهر مامان جون(مامان بزرگ من)كه همه ما عاشقانه دوستش داشتيم و اونم عاشق تو بود از پيشمون رفت.
اونم به صورت غير منتظره ،بدون اينكه مشكلي داشته باشه.
مامان جون يك هفته بود كه سرما خورده بود و خودش اجازه نميداد تو را پيشش ببريم.ميگفت بچم تازه خوب شده شايد از من بگيره.
اما دلش پر ميزد كه تو را ببينه.ميگفت حيف حالا كه راني(به تو ميگفت راني) اراكه من نميتونم ببينمش.
قرار بود زود خوب بشه و بازم تو را ببينه اما...........
پسرم مامان جون خيلي تو را دوست داشت .روزي 3-4 بار تلفن ميكرد خونه ماماني كه راني را بيار پايين ببينمش.
پيش هر كس مينشست اونقدر از تو تعريف ميكرد كه همه تعجب ميكردند.
هر دفعه ميرفتيم پايين ميگفت روروئك رادين را بيار .تو هم سوار ميشدي و همه جارا به هم مي ريختي و مامان جون ميگفت نكن پسر.قاب عكس مامان جون و آقاجون را از روي ميز تلويزيون بر ميداشتي و پرت ميكردي رو زمين و با روروئكت ميرفتي روش.مامان جون با خنده ميگفت نكن راني عكسم خراب ميشه.
با اينكه با روروئكت تموم خونشون را به هم ميريختي .اما بازم اگه روروئكت را نمي برديم پايين ميگفت برو روروئكشو بيار. از اينكه ميديد تو شيطوني ميكني لذت ميبرد.
چند وقت پيش به من گفت واسه تولد رادين چه برنامه اي داري.گفتم مامان جون حالا تا اون موقع.
اما ديگه خودش نيست كه حتي اولين سالگرد تولد اولين نتيجه شو ببينه.
خيلي روزاي سختي را ميگذرونم.نيودنش خيلي آزارم ميده.من تا 10 دقيقه قبل از فوتش اونو ديدم .و تموم اون لحظات تو ذهنم تداعي ميشه.
ناراحتم از اينكه نتونست تو را براي آخرين بار ببينه................
روحش شاد........................
پسر عزيزم ;
دلهره هایت را به باد بده ...
اینجا دلی هست که برای آرامشت
دستی به آسمان دارد...........