21 اردیبهشت-پنجاه روزگی-ختنه
سلام پسرم
امروز ساعت 11 صبح نوبت دکتر داشتی واسه ختنه ،از یکی دوساعت قبلش مامان حسابی دمغ شده بود و کلی غصه میخورد که عزیز دلش میخواد اذیت بشه.واسه همینم مامانی نذاشت من باهاتون بیام.توبا مامانی و باباشهری رفتی پیش آقا دکتر.اما تا برگردید همش من داشتم صلوات میفرستادم و دعا میکردم.
خوشگلم وقتی برگشتید اونقدر گریه کرده بودی که رنگت حسابی پریده بود و داروهای بیحسی هم شما را حسابی سر کرده بود و تا چند ساعت هیچی نمیخوردی.مامان خیلی اذیت شد کلی هم گریه کردم .آخه خیلی مظلوم شده بودی.دکترت دکتر رحیمی یکی از اقواممون بود .اونم میخواسته سنگ تموم بذاره گفته بصورت حلقه ختنه اش میکنم بهتره و به مامانی گفته بود اگه با عصر پانسمان خونی شده بود حتما بیاریدش.
متاسفانه پانسمانت خونی بود و تو یک لحظه آروم نبودی همش گریه میکردی.دوباره عصر بریدمت و تو دوباره به روش بخیه ختنه شدی.
اعصابم حسابی داغون بود تو دیگه دو بار درد کشیدی فدات شم که تازه ٣ کیلو شدی و باید اینقدر درد بکشی.
مامان بزرگت عصر اومد خونه مامانی و دیدت و دیدنی ختنه ات ١ میلیون تومن داد.مامانی هم مبلغی پول به خاله افسانه داد تا کلی جی جی های خوشگل از دوبی برات بیاره .مبارکت باشه پسرم
خدا روزی رو نیاره که من درد و رنج تورو ببینم خوشگلم.
چند وقت پیش من به بابایی گفتم دیگه نمیام گلپایگان.من و رادین اراک بمونیم،شما هم آخر هفته ها بیا به ما سر بزن.آخه اونجا شهر خیلی کوچیکیه با امکانات فوق العاده کم.منم اصلا دوست ندارم برگردم اونجا.
که بابا تصمیم گرفت بره تهران دنبال کار و همه با هم بریم اونجا.خلاصه ١٥ اردیبهشت از کارش استفا داد.الانم اراک بود تا ختنه شما انجام بشه .فردا-پس فردا هم میره تهران خونه دایی.
بعد که قضیه کار و خونه دوست شد مارو ببره.