27 اسفند- حرفهای مادر و پسری
دلم خواست بیام بگم بهت چقدر آقـــــــــا و فهیمی!...
اونم زمانی که تا 2 ساله شدنت فقط 5 روز مونده....
همینکه کافیه بگم این چیز داغه...از هشت ماهگی تا امروز محــــــــــــــال ممکن ..دست بزنی!
همینکه درباره ی بخاری شیطنت نمیکنی .
همینکه هیچ وقت با خواب شبت مشکل جدی نداشتم!
همینکه هیچ وقت تو مهمونی ها اذیتم نکردی...غریبی و وابستگی!
همینکه اینقدر همراهی که همچنان فعال و اکتیوم اونم با تو!
همینکه با حمام و آب و دستشویی میونه ات عالیه!
همینکه همیشه با کلاه و دستکش و جوراب و ...کنار اومدی و مامان رو برای تیپ زدن همراهی کردی!
همینکه وابستگی خاصی به کسی یا چیزی نداری به غیر از مامان و بابا و مامی!
همینکه خیلی عاقل و فهمیده ای و نیاز به گول زدنت ندارم..همیشه با حرف و منطق کارا رو پیش بردیم!فقط هر کس که میره بیرون ،رفته برای گل پسرم شیر بخره..با همین جمله به راحتی آروم میشی.
هزار ماشاالله و لاحول و لاقوه الا بالله روانه ی وجود نازت...
این فقط حرف من نیست...اطرافیان بهم گوشزد میکنن که این همیشه ها در نوع خودشون عالین!...از منم بپرسن میگم هرچی زمان بارداری پوستم کنده شد...از روز بدنیا اومدنت تا همین امروز میتونم بهت مدال آقا ترین و آروم ترین نوزاد و نوپا و کودک رو بدم...
جنب و جوش و کودکانه هات جای خود داره آقا کوشولوی من........
دوستت دارم....
خداجونم خیلی بهت بدهکارم....خیلی...