رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

12 دی-شرح وقایع رخداده تا امروز

1389/10/12 22:26
نویسنده : رضوان
2,224 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

بذار برات اتفاقاتی را که تو این دو ماه بر مامان گذشته را تعریف کنم:

٣٠ مهر جمعه-برای خاله مهسا جشن تولد خانوادگی گرفتیم.و کلی ذوق کردیم که سال دیگه تولد خاله تو ٦ ماهته. و خیلی شیرین شدی.عصر برگشتیم گلپایگان -چون محل کار بابا اونجاست.

٢ آبان-امروز صبح مامان حالش بد شد.و ترسیده بود خدای نکرده واسه تو اتفاق بدی افتاده باشه.ساعت ٨ صبح به مامانی زنگ زدم و اون هم راه افتاد به سمت گلپایگان.اما این شهر کوچیک و بدون امکانات بود.و من مجبور شدم تا ساعت ٥ بعدازظهر صبر کنم که تنها مرکز سونوگرافی اونجا باز بشه.حتی بیمارستانشون هم دستگاه سونوگرافی نداشت.اون لحظه که آقای دکتر شروع کرد به سونوگرافی تا توی مانیتور تورا دیدم نفس راحتی کشیدم.خداراشکر تو سالم بودی.جواب سونوگرافی بردیم پیش خانم دکتر که اون گفت چون پله های خونتون زیاده و این واسه بچه خطرناکه.بهتر امشب را بیمارستان بستری بشید.خلاصه با مامانی رفتم بیمارستان.بابا بعدازظهر کار بود و اون موقع سرکار.

٣ آبان-امروز صبح مرخص شدم. اما استراحت مطلق...........

روزهای سختی بود.من فقط تو کل روز ٢-٣ بار از جام بلند میشدم.اونم فقط واسه دستشویی رفتن.منی که همش تو خیابون بودم و همش در حال تحرک.واسم وحشتناک بود.

١٠آبان-بازم حالم بد شد.رفتم سونوگرافی اما خداراشکر تو خوب بودی.

٢٣ آبان-امروز مادر بزرگت و عمومسعود و زهرا و سعید صبح آمدند خونمون و عصر برگشتند.

٥ آذر-امروز خاله ساره(دوست مامان )آمد خونمون و چون تعطیلات عید غدیر بود تونست دو-سه روز پیش ما بمونه.امروز من تونستم یک کوچولو تکونهای تو را احساس کنم.عزیزم

١٥آذر-امروز باز رفتم سونوگرافی و آقای دکتر گفتند شما پسرید.اما بهجت خانم خانم همکار بابا گفت زیاد به حرفهای اون اعتماد نکنید.چون به یکی از اقوام ما که ٩ بار رفته بود سونوگرافی هر ٩ بار گفته بود پسر.اما نی نی شد دختر.

عزیزم فقط سلامتی تو برام مهمه.دختر و پسر بودنت اصلا مهم نیست.

٣٠ آذر-شب یلدا-امشب شب بدی بود.چون پرنیان دختر همکاربابا که یک سالشه  تو بیمارستان بود . وبابا رفته بود ملاقات اون و دیروقت آمد.تازه سمیه خانم خانم یکی دیگه از همکارای بابا ،هم که بارداره و قراره نی نیش آخر بهمن بدنیا بیاد هم بیمارستان بود.و من و مامانی شب یلدا را دو نفری گذروندیم.در حالیکه نگران اونا هم بودیم.

٨ دی- امروز تولد بابا بود . و من کادوهایی را که به مامانی سفارش داده بودم تا برای بابایی بخره .را به بابا دادم.یک صندل از طرف تو که این روزا من و بابا بهت میگیم جرقه.و یک بلوز پاییزی هدیه من.اینم بگم. که بابا خان اول پرسید کدوم هدیه جرقه ا؟و اول کادوی تو را باز کرد.چشم

١٠دی-امروز جمعه بود .و همکار بابا ما را با ماشینش آورد اراک.وای خداجون شکرت.هر چند دکتر گلپایگان گفت نرو اراک تا نی نیت بدنیا بیاد .چون خطرناکه.اما دکتر اراکم که تمام سونوگرافی ها را هر هفته توسط خاله ها بهش نشون میدادیم.گفت آروم بیان .مشکلی نداره.

خداجون شکرت.از تنهایی خسته شده بودم...................لبخند     لبخند     لبخند

١١ دی- امروز رفتم سونوگرافی دکتر صافی -یکی از بهترین دکترهای اراک-که ایشون گفتند مشکلاتم کمتر از اون چیزی ا.که سونوگرافی گلپایگان گفته . واون آقای دکتر گلپایگانی کلا اشتباه کرده.واقعا کههههههههههههه.اوه     اوه

اما چه عجب جنسیتت را درست حدس زده بود.

و خانم دکتر گفتند که ان شا ا... خدا داره بهتون یک پسر سالم میده.

اما باز باید استراحت مطلق باشم.کلافه      کلافه       کلافه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان رضا جونی
8 دی 90 0:02
سلام عزیزم امشب وقت کردم سری به خاطرات قبلتون زدم و بازم فضولی کردم دقیقا مشکلای من امان از شهر کوچیک و امون از کمبود امکانات فقط خدا رو شکر مثل من دور از خونوادت رادین جون بدنیا نیود و بالاخره به اراک رسیدید رضای من که دوام نیاورد و همینجا بدنیا اومد و بجنوردی شد