رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

8 آذر-مامان و پسر کوچولو

1390/9/9 12:01
نویسنده : رضوان
604 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

الان ساعت ٩ شبه و من و تو ،تو خونه تنهاییم .هنوز بابایی نیامده.افسوسافسوسافسوس

تو توی رورئکت هستی و در حال غر زدن.بلند بلند میگی دد و انگشتاتو میخوری .آخه بازم داری دندون در میاری.فدات شم که اینقدر اذیت میشی.

دقیقا دو ،شبه باز بد خواب شدی و تا صبح غر میزنی و نمیذاری مامانی هم بخوابه. دیروز که از ساعت ٤ تا ٦ صبح کامل بیدار شدی و سوار بر رورئک با مامان تو تاریکی بازی میکردی.

اما دیگه من امروز از کم خوابی حسابی سر درد کشیدم.چند تا قرص خوردم تا سردردم خوب شد.

خاله مهسا عصر یک ساعتی آمد پیشمون و رفت هر چی بهش اصرار کردم شام بمونه،نمود و رفت.اما تو کلی با خاله بازی کردی.وقتی خاله وارد خونه شد حتی اجازه نمیدادی پالتوشو در بیاره تا میرفت تو اتاق پشت سرش گریه میکردی که  خاله نرو.

 

 امروز داشتم ناهار میخوردم،که تلفن زنگ خورد تا رفتم جواب بدم و برگردم شاید ٣-٢دقیقه بیشتر طول نکشید اما وقتی برگشتم تو و روروئکت چیزی از سفره و غذا واسه من نذاشته بودید........................

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ماماني
8 آذر 90 22:58
اي پررو فاتحانه نگاه مي كني چه قدر مامان و اذيت كردي كه سردرد گرفته


مامانی کاری نکردم که .فقط شیر نمیخورم.مامانم هم همش از دستم عبصانیهD>=
خاله مهسا
9 آذر 90 13:21
وای چه پسر بدی. غذای مامان و که ریخت و پاش کردی
عمه ی سامیه
10 آذر 90 17:58
ای جون چه نی نی نازی فدا بشم خدا حفظش کنه