۲۰خرداد...افطاری خونه ما
سلام گلم
امروز پونزدهمین روز از ماه رمضانه...
و ما امشب افطاری مامی و خاله مهسا اینا رو دعوت کردیم..
عاشق مهمونی..یکسره میگی چرا مهمون دعوت نمیکنیم...
عصری کل اسباب بازیاتم جمع کردی گذاشتی تو تراس تا دست سامیار بهشون نرسه
بعدم رفتی شلوارتو عوضوکردی گفتی این شلواره جلو مهمونا خوب نیست...
ی چیز جالب...سامیار به تقلید از تو به منم میگه مامان...
و تو امروز بدون اینکه این موضوع را جلو تو علنی و واضح بیان کنیم..بدون مقدمه به من گفتی مامان میخای من خاله صدات کنم..تا سامیارم بهت بگه خاله
آخه عشقم اینهمه هوشو از کجا آوردی تو...میخاستم اون لحظه قورتت بدم..
خیللللللی عاااااشقتم️
پسرم در حال دعا سر سفره افطار
بیست خرداد نود و شش...پانزدهم رمضان
بعدا نوشت:
۱.اون پای کنار عکس..پای سامیاره
۲.اون چایی جلویی که پره غنچه گل محمدیه واسه رادینه..خودش هر چی گل دستش اومد انداخت تو چاییش...اما اخرشم نخوردش
این عکسم مال دیشبه خونه مامی...سامیار به تو گیر داده بود که بخوابی روی پاهاش
این عکس بالا هم واسه پریروزه (هجده خرداد)که افطاری رفتیم خونه خانم گازری️
عکس بالا هم سه شنبه 16 خرداد خونه مهسا دوست خاله مهساست...