8فروردین..بسوی نوشهر

سلام عشق من

گلم برات بگم از دیشب که تا صبح تب داشتی

و صبح کل بدنت دونه ریخت بیرون..

دکتر بیسواد الکی گفته بود ابله مرغون نیست...

چون آب برای بدنت بد بود و تو دیروز سه ساعت داخل استخر بودی کل بدنت ریخت بیرون..

و از همه بدتر کلا سامیار که بهت چسبیده بود..و همچنین بچه های خواهر شوهر خاله که دیشب کلی باهاشون بازی کردی...

صبح ساعت 11.12 ما با خاله مهسا اینا از جاده فیروزکوه راه افتادیم بسمت نوشهر

خاله فروغ اینا گفتن ما از هراز میاییم و عصر راه میافتیم..

خلاصه که رفتیم تو جاده تو بیحال روی پای مامی خوابیده بودی

رسیدیم به پل ورسک تا ناهار بخوریم..

و تو بیحال و بیجون

خلاصه رسیدیم بابل

تو دیگه گردنت و صورتت پرررر از جوش آبکی

شاید اندازه 50.60 تا جوش ریز ریز چسبیده بهم رو گردنت بود..

خیلی خیلی بد بود..

رفتیم دکتر ..دکتر هم ککلی تعجب کرد چطور دکتر دیروز آبله مرغون را تشخیص نداده..منتها فقط گفت خب همکارم راست گفته ابله مرغان هم بیماری ویروسیه دیگه

تو هم داغ بودی و بیحال...

بالاخره رسیدیم نوشهر و ویلای خاله...

تو هم اصلا خودتو تو اینه نگاه نمیکردی...اجازه انداختن هیچ عکسی هم به ما نمیدادی..

میگفتی زشت شدم عکس نمیندازم...

و اما سامیار دقیقه به دقیقه تو را بوس میکرد و ناراحت که رادین اووف شده..

تو هم ازش فرار میکردی که نگیره ازت اما اون گوشش بدهکار نبود

خلاصه خاله مهسا هم میگفت اتفاقا بزار سامیارم بگیره راحت شیم..رفت مدرسه دیگه نگران آبله مرغون نباشم...

این عکسها هم بسختی انداختیم و قول دادیم که از دور عکس بندازیم که صورتت زیاد مشخص نباشه...

یکروز رفتیم متل قو

و رفتیم فست فود عابدزاده..

تو رفتی داخل مغازه و عابدزاده را دیدی اما وقتی گفتیم بیا عکس بنداز..

با ناراحتی گفتی حالا که صورتم دون دونیه عکس بندازم دوست ندارم

اینم از جلوی فست فودش یادگاری انداختم...

شانس اون شبم هوا سرددد بود و بارووون شدیدی میبارید...

خلاصه که تا 12 فروردین موندیم شمال و 12 ام راه افتادیم بسمت اراک

اینم دو تا عکس دیگه از شمال

دو روز آخر بهتر شده بودی و کلی دروازه بانی کردی...

و با توپ زدید رنگ دیوار خاله اینا را هم کندید