رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

8فروردین..بسوی نوشهر

سلام عشق من گلم برات بگم از دیشب که تا صبح تب داشتی و صبح کل بدنت دونه ریخت بیرون.. دکتر بیسواد الکی گفته بود ابله مرغون نیست... چون آب برای بدنت بد بود و تو دیروز سه ساعت داخل استخر بودی کل بدنت ریخت بیرون.. و از همه بدتر کلا سامیار که بهت چسبیده بود..و همچنین بچه های خواهر شوهر خاله که دیشب کلی باهاشون بازی کردی... صبح ساعت 11.12 ما با خاله مهسا اینا از جاده فیروزکوه راه افتادیم بسمت نوشهر خاله فروغ اینا گفتن ما از هراز میاییم و عصر راه میافتیم.. خلاصه که رفتیم تو جاده تو بیحال روی پای مامی خوابیده بودی رسیدیم به پل ورسک تا ناهار بخوریم.. و تو بیحال و بیجون خلاصه رسیدیم بابل تو دیگه گردنت و صورتت ...
6 مرداد 1397

7 فروردین...سفر همراه باآبله مرغان

سلام گل قشنگم قرار بود امروز ساعت 10 صبح ما با مامی بریم تهران.. تا اینکه تو ساعت7 صبح بیدار شدی و ما را بیدار کردی که بلند شید مگه نمیخاییم بریم مسافرت خلاصه که ما بیدار شدیم..و شروع کردیم به آماده کردن وسایل یکه یهو تو گفتی مامان فکر کنم آبله مرغون گرفتم.. نگاه کردم یه جوش آبکی روی شکمت بود و دو تا ریز تو گردنت... خلاصه یهو جا خوردیم با بابا همون موقع حاضر شدیم ببریمت دکتر... تو هم حالت تهوع داشتی و بالا میاوردی... خلاصه رفتیم دکتر که دکتر شیفت گفت نه اصلا این آبله مرغون نیست ببینید نمیخارونش.. این یه ویروسه و قابل انتقالم نیست.. فقط یه آمپول ضد تهوع داد بهت خلاصه ما هم با خیال راحت به سمت تهران راه افتا...
6 مرداد 1397

تولد رادین...با تم پرسپولیس

سلام پسر پرسپولیسی من فدای تو بشم 7ساله ی قشنگم روز 5 فروردین با سه روز تاخیر تولدتو جشن گرفتیم... کیک تولدتو به خواست خودت از روی یک عکس اینترنتی سفارش دادیم.. شامم مامان جونت و عمو معین مامی و خاله مهسا اینا را دعوت کردیم... البته خاله افسانه من هم دعوت شد.     عاشقتم نفسم ...
6 مرداد 1397

نوروز ما

سلام شکوفه قشنگم روز 2 فروردین که روز تولدت بود..منتها ما قراراه جشن تولدتو 6 فروردین بگیریم تا یکم دید و بازدیدها کمتر شده باشه ، و سرمون خلوتر روز 2 فروردین جشن دنیا اومدن طنین کوچولو(دخمل پسر خاله بابا) روزهامونم با رفتن عید دیدنی خونه اقوام میگذشت... خونه مامی و خاله فروغ روز 7 فروردین دعوتمون کردن اول بریم تهران خونشون و یه مهمونی اونجا داشتن..بعدم روز 8 فروردین بریم شمال ویلاشون.. خلاصه که من بهت گفتم رادین تکالیف عیدتو انجام بده ..که وقتی خواستیم بریم مسافرت دیگه راحت باشی... و روز 5 فروردین جشن تولدت برگزار شدددد بریم پست بعد عکسهای جشن     ...
5 مرداد 1397

دوم فروردین

جگرگوشه نازنین من! مرد کوچک امروز و بزرگمرد فردا، روز به دنیا امدنت زیباترین روز زندگیم است گاهی با خود فکر میکنم که شاید روزی… جایییی…. برای گنجشکی دانه ای پاشیدم که پاداش خداوند به من خنده های زیبای توست فرشته ی کوچک من، از خدا هزاران بار ممنونم که شادی بودنت را به من بخشید جیغ کشیدنهایت لوس شدنت خرابکاری ها نق زدن ها لج بازیها… خنده های از ته دل نگاههای معصومانه ات دستی که هرازگاهی ازروی محبت بر گونه ام میکشی… همه چیزت را از ته ته قلبم دوست دارم   میدانم روزی دلم برای روزهای کودکی ات تنگ میشود من همه ی تو را با تمام کودکی...
5 مرداد 1397

۳۰اسفنددددد

سلام گلم سال تحویل روز سی ام اسفند ساعت حدود هشت شب بود.. بعد از اون واسه شام رفتیم خونه مامی ️ نوروز، نماد جاودانِ نو شدن است تجدید جوانیِ جهان کهن است زین ها همه خوب تر که هر نو شدنش یادآور نام پاک ایرانِ من است سال نو مبارک ...
31 خرداد 1397