رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

21 خرداد--دومین دندونم افتاد

سلام زندگی من الان میشه بهت گفت رادین بی دندون ..افتاده تو قندون... دومین دندونتم افتاد...فک پایین سمت چپ...و البته دندون کناریشم لقه... جالبه اینقدر لق شده بود که تو در حال تکون دادنش با دستت بودی که دیدی دندون تو دستته... اینبار برعکس دندون قبلیت که افتاد یکم ترسیدی...اصلا ناراحت نشدی و با ذوق اومدی پیشم و گفتی خودم کندمش هااا از 18 خرداد ماه رمضان شروع شده... منم کما بیش روزه میگیرم... و چون روزها خیلی بلنده رادینی ما حسابی حوصلش سر میره... ز وقتی از خواب بیدار میشه همش میگه بریم پارک...تا ساعت 5 دیگه طاقت نمیاره... منم مجبورم تو این گرما با ...
29 خرداد 1395

13 خرداد---نظرم مساویه

سلام زندگی من خیلی جالبه که الان تو یکی از کارتونهایی که داشتی میدیدی... گفته شد نظرم منفیه... گفتی یعنی چی؟؟؟ گفتم یعنی نه...اگه بگن نظرم مثبته یعنی بله... بعد یکهو گفتی ...اگه بگن نظرم مساویه یعنی چی؟؟؟ رادین عشق من اسم خودشو بابا و منو روی کاغذ نوشت و گفت میخاو بزنم به در اتاقم... رضوانشو...ض را انگلیسی نوشته... واوشم فکر کنم فراموش کرده بنویسه... و اما جمعه گذشته 7 خرداد... با عموت اینا و مامانجونت اینا رفتیم آب اسکون... من فقط یکبار رفته بودم اونجا اونم وقتی 4سالم بود... و یه ...
13 خرداد 1395

2خرداد--نیمه شعبان..نمایشگاه و باغ وحش

سلام گلم امروز تعطیلی بود و بابا خونه بود عصرش که حوصلت حسابی سر رفته بود تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه صنایع دستی.... شمع رادینم برات خریدم... قبل تولدت خیلی دنبالش بودم... متاسفانه دیر پیداش کردم... بعد از نمایشگاه رفتیم باغ وحش... تو عکس بالا واسه این ناراحت بودی..چون میگفتی میخوام برم سرسره بازی... اینهمه اومدیم باغ وحش بخاطر اینکه حیوونا رو ببینی ... تو فقط به سرسره اونجا گیر داده بودی و تو عکس پایینی رفتی جلوی ابپاشه ..تا خیس بشی... بقیه عکسها تو گوشی باباست...بعدا میزارم... ...
13 خرداد 1395

20 اردیبهشت--- گلستانکوه خوانسار

سلام گلم امروز صبح رفتیم خوانسار من و تو و بابا چند روزه مامی و خاله مهسا اینا رفتن تهران... و تو بهانه سامیارو زیاد میگیری... واسه همین امروز که بابا کارش کم بود...تصمیم گرفتیم بریم بیرون... همه چیز خوب بود خدا را شکر... ...
21 ارديبهشت 1395

18 اردیبهشت--- پیش بسوی نور و روشنی

سلام نفسم امروز من و تو و مامی رفتیم و تو رو پیش دبستانی ثبت نام کردیم... مبااارکت باشه... بالاخره نوبت منم رسید که بگم پسرم مدرسه است... برو پسر...به سوی نور و روشنی.... این روزهای دوست داشتنی... که میفهمی..که درک میکنی...حس میکنی... نه از جنس کودکی... که کمی بزرگتر... این روزها را می بلعم... بااااا جانم.... به اندازه ی روزهای بی تکرار گذشته... اشتیاقی وصف نشدنی دارم برای روزهای آتی... ...
21 ارديبهشت 1395

اردیبهشت --رادین و دنیای مجازی

سلام گلم اینروزا با اینکه زیاد از تکنواوژی جدید کسی دل خوشی نداره... تلگرام و وایبر و... باعث شده خیلیا از زندگیشون وا بمونن... اما این نرم افزار برای تو یه پله ترقی شده... تو دیگه خیلی راحت جروف انگلیسی و اکثر حروف فارسی را میشناسی... راحت تو تلگرام برای مامی و بابا پیام میزاری... فدای تو بشم ... خیلی تشنه آموزشی و دوست داری مطالب جدید را خیلی زوددد یاد بگیری... تموم حروفا یکسره از من میپرسی.. بابا بزرگ هم از قشم برات یه ساعت LEDدار آورده و تو حساااابی دوستش داری... خیلی راحت ساعتو میخونی و اعلا...
21 ارديبهشت 1395

16 فروردین---پرچم ایران

نفسم امروز یهو تو مجله عکس پرچم ایران را دیدی و هوس کردی خودت یکی بکشی... اینم اولین پرچم کار دست پسر هنرمندم و اما موقع خواب نمیدونستی تیر کمونتو کجا بزاری... یهو خودت خلاقیت به خرج دادی و ... عشقمی بخدا ...
17 فروردين 1395