15 آذر--اینروزا
سلام گلم
بگم برات از هفده آبان که مامانجونت با یه ماشین تصادف کرد و بستری شد...
پای چپش عمل شد...
و ما هر موقع که بتونیم میریم هپکو خونشون تا یکم کمکش کنیم...
تو همین اوضاع و احوال بودیم که 6 آذر مادر جون بابات فوت کرد...
خلاصه که هفته گذشته که دوشنبه و چهارشنبه هم تعطیلی بود..یا خونه مادرجون بودیم یا سرخاک یا مسجد و....و یا خونه مامانجونت هپکو...
تو هم خیلی ددری شدی...
اینهفته به سختی مدرسه میری..امروز صبح ساعت هفت بدون اینکه من صدات کنم..خودت بیدار شدی...
اما همش میگفتی مامان امروز تعطیل نیستیم...
رادین و بابا خونه مادرجون...
رادین خونه مادرجون...
رادین سر خاک مادرجون
و اما روز دهم آذر تولد مامی بود...
خاله مهسا کیک درست کرد...
و با هم یه فلش به مامی کادو دادیم...
و اما دیروز این تکلیف مدرستون بوده...
عاشقتم یک کلام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی