22 بهمن-39 روز تا تولد و در آوردن سومین دندان....

سلام عزیزترین

پسرم تا تولدت فقط 39 روز مونده.............

ضمنا امروز سومین مروارید هم تو دهن خوشگلت جوونه زد. مبارکت باشه عزیزم

اونم دندان کنار نیش بالا(سمت راست)

امروز تو اینترنت دنبال مدل کیک واسه تولدت بودم.هفته پیش با خاله مهسا رفتیم نمایشگاه اسباب بازی و برات تن پوش فیل خریدم تا روز تولدت بپوشی.

عزیزم:

چقدر بهت عادت کردم نمی دونم این چند سال را بدون تو چطوری زنده بودم و زندگی میکردم.....

مگه زندگی بدون تو ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چند روز پیش با توجه به مخالفتهای من اما با اصرار زیاد خاله مهسا از ساعت 12 ظهر تا 5 بعداز ظهر تنهایی رفتی خونه خاله.وای که چقدر واسم طولانی گذشت.صد دفعه به خاله زنگ زدم.تلویزیون را کم می کردم و کارام را آروم انجام میدادم.فکرمی کردم خوابی و وقتی یادم می افتاد خونه نیستی دلم خالی میشد و حسابی دلتنگت میشدم.

گلم،

دیگه واسه خودت آقا شدی.چقدر زود گذشت این 10 ماه و خورده ای .

روز اول که از بیمارستان رفتیم خونه،چقدر کوچولو بودی سرت خیلی راحت کف دست جا میشد.هیچ کس جرات نداشت بغلت کنه.میترسیدن خدای نکرده آسیب ببینی.

اون زمان وقتی گریه میکردی و چیزی جلوی چشمات تکون میدادم که شاید ساکت بشی و نمیشدی.آرزو میکردم زودتر اونقدر بزرگ بشی تا لااقل توجهت به اطرافت جلب بشه که شاید آروم بگیری.

اما حالا ماشاا... اونقدر بزرگ شدی که دیگه خونمون ازدستت آرامش نداره.تموم اسباب بازیات وسط اتاقه.وقتی میخوابی همه را جمع میکنم.اما با بیدار شدنت دوباره.....

فقط خدارا شکر تو این شهر غریبیم و خیالم راحته مهمون سرزده به خونمون نمیاد.وگرنه با دیدن همچین خونه ای پا به فرار می ذاشت.

مودم لپ تاپ که همش باید تو دستت باشه و اگه سر بچرخونم تو دهنت......

موس کامپیوتر هم از دستت آسی شده از بس سیمشو کشیدی.

گوشی های من و بابا که از بس پرت شدن رو زمین دیگه حتی نای زنگ زدن هم ندارن.

تلفن خونه هم همیشه کشیده است و تو سبد اسباب بازیهای جنابعالیست، چون شما از موبایل و تلفن اسباب بازیت خوشت نمیاد وفقط باید با گوشی و تلفن واقعی بازی کنی.

تموم رومیزیها برداشته شدن چون تو هر چیزی که به دستت بیاد را میکشی و چند روز پیش خدا رحم کرد وگرنه بشقاب غذات را رو سر خودت مینداختی.........

قاشق و بشقاب و آبکش و.... هم را باید کلی بگردم تا پیدا کنم چون تو معلوم نیست کجا پرتشون کردی.

یک کار جالبم هست که چند روزه انجام میدی.تا بهت میگیم رادین کله ،کله.سریع سرت را میاری جلو با پیشونیت میزنی به پیشونیمون..........

چند روز پیش ،بینی مامان را زخمی کردی.با دستای کوچولوت اما ناخنهای بلندت.البته بعدش بابا لطف کرد و ناخنهاتو کوتاه کرد.......

امروز صبح با پاهای کوچولوت محکم میزدی تو صورت بابا! اما بابا حتی اخم هم نمی کرد.

پسرم بابا تو رو عاشقانه دوست داره.حواست باشه بزرگ شدی بهش بی احترامی نکنی گلم....

پسرم به اندازه همه بزرگواریهای پدرانه برای پدرت کوچکی کن و دوستش بدار،آنچنان که او عاشقانه دوستت دارد.

رادین در حال تماشای برنامه حسنی نگو بلا بگو

قربون خنده هات...........

 پر از توام !

به تهیدستی ام نگاه نکن...

 مگو هیچ ندارم.

  ببین...بشنو.

صدای قلبم رو شنیدی؟؟....با هر تپش تو را میخواند.

  نفسهایم بوی تو را میدهد.

  دستهایم تن لطیف تو را میخواهد

  نگاهم جز زیبایی در تو نمیبیند..

   ببین دلبندم

  من تو را دارم....................

 نفسمی بخدا......................