رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

17 مرداد

1391/5/20 23:31
نویسنده : رضوان
573 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

امشب شب ١٩ رمضان و شب احیاست.قراره خاله مهسا هم بیاد پیش ما.

الان ساعت ٥ عصره و تو بالاخره خوابیدی.از ساعت ٣:٤٥ بردمت تو اتاق و کنارت خوابیدم و تو اونقدر تکون خوردی و با دست و پات کوبیدی به سر و صورت من.حالا اون وسط من واسه چند لحظه خوابم میبرد و با مشت و لگد تو از خواب میپریدم.تا بالاخره الان خوابت برد.

امروز ناهار واست ماکارونی درست کردم چه عجب خوردی.دو سه روز بود که دیگه هلاکم کردی از بس بد غذا شده بودی.منم روزه بودم حسابی عصبی شده بودم.

دیروز عصر با خاله مهسا بردیمت پارک.پاهاتو تو چمن نمیذاشتی و به چمن میگفتی موقهقههقهقهه

بعد هر بچه کوچکی که میدیدی از دور بوسش میکردی.قربونت برم اینقدر مهربونی

راستش دیروز داشتم بهت غذا میدادم و تو رو لبه سینک نشسته بودی و آب بازی میکردی.یک بطری هم برداشته بودی و درش را مینداختی و به من میگفتی در در یعنی در بهم بده تلاش میکردی درش ببندی و دوباره در پرت میکردی.تا اینکه دوباره گفتی دا دا منم در بهت دادم اما تو همچنان میگفتی دا د ا تا اینکه فهمیدم .آب داغ شده و تو منظورت داغه.....

امروز بهت گردو و بادام دادم و میگم بگو گردو و تو گفتی دی دو

بازم با توپ بازیت مشکل داریم اونم اساسیییییییی.همش توپ را پرت میکنی زیر مبل و تخت مامانی بعد میگی تو تو یعنی توپ برام بیار بیرون .وای رادینننن.میری عصای مامانی را میاری  و میدی دستم منظورت اینه اگه واست سخته با عصا بیارش

منم بالش گذاشتم جلوی پایه های مبل تا توپتو که پرت میکنی نره اون زیر یکهو دیدم خودت میری بالش را برمیداری توپتو پرت میکنی زیر مبل و دوباره بالشو میذاری سر جاش ...

توپ بزرگتر بهت دادم تا جا نشه زیر مبل خودت اونقدر طفلی توپو فشار میدی تا به زور جاش کنی اونجا

علاقه زیادی هم داری که نخود و لوبیا یا هر چیزی را بریزی بیرون و بعد سراصبر میشینی و دونه دونه میرزیشون سرجاش.

دیشب برقها رفته بود و ما دو تا شمع روشن کرده بودیم تو هم با ذوق فراوون شمعها را نگاه میکردی و از راه دور فوتشون میکردی و یک چیز جالب وقتی دو تا شمعها را دیدی گفتی دووتا.

ضمنا وقتی تو تلویزیون هم شمع ببینی میری جلوی تی وی و شروع میکنی به فوت کردن شمع.چند روز پیش عکسهای تولدتو میدی یکهو دیدم داری از روی عکست شمع تولدتو فوت میکنی

به اسب میگی ابس

دیروز داشتم سیب را نشونت میدادم و میگفتم apple تو هم تکرار میکردی اپی اپی که یکهو یاد خاله افسانه افتادی (آخه به خاله افسانه هم میگی اپی)و شروع کردی به صدا کردن خاله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نی نی خدمت
17 مرداد 91 18:09
سلام اگه دوست دارید برای عکسای رادین جان کلیپ داشته باشید یا وقتی وبتون رو باز می کنید صدای عزیزتون رو بشنوید یا... به نی نی خدمت سری بزنید با تشکر مدیر نی نی خدمت http://ninkhedmat.niniweblog.com
مهسا
17 مرداد 91 18:49
الهی خاله فدات که اینقدر شیرین زبون شدیییی
ساراکوچولو
18 مرداد 91 0:03
سلام دوستان گلم... خبر خبر خبرخوش... سارا کوچولوی من بلخره به دنیا اومد... عکسش همراه حرفهای خودم براتون توی وبلاگ گذاشتم.... ,,\!!!/,, ;" . _ . "; ( @ ) > <
مامان سبحان جون
18 مرداد 91 18:42
وبتون خوشمله بااجازه لینکتون کردم یه سری هم به ما بزنید
مامان سبحان جون
18 مرداد 91 23:10
چه پسر نانازی ماشالا ایشالا پیسمل منم زودتر بزرگ بشه تا این قدر اذیتم نکنه اخه شبها اصلا نمیخوابه
نسترن(یک عاشقانه آرام)
20 مرداد 91 18:26
خصوصی رضوان جون رادینم ببوس