23 اسفند-چهارشنبه سوری و جوانه زدن 7 امین دندان
سلام عزیزم
امروز اولین چهارشنبه سوری بود که تو کنارمون بودی.
اما از بس بیرون خطرناک بود جایی نرفتیم.فقط از بس تو د د د د کردی با مامانی بردیمت بالای پشت بام .
ضمنا امروز هفتمین دندون خوشگلتم جوونه زد.
به آدرس:پایین کنار دندان وسط سمت چپ
اما شب ساعت 7 بود که بابا آمد و اصرار میکرد تا تو را ببره بیرون تو کوچه تا آتیش ببینی.منم لباساتو پوشیدم و پدر و پسر یکساعتی را با بچه های محل آتیش بازی کردند.اما من دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.آمدم به بابا زنگ بزنم که دیدم گوشیشو تو خونه جا گذاشته.خلاصه تا تو برگردی مردم و زنده شدم.
چند روزی هست که دستتو میگیرم و تو با مامان تاتی کردن را تمرین میکنی.حسابی خوشت میاد ،مخصوصا اگه جلوی پاهای کوچولوت توپ هم باشه حسابی توپ بازی میکنی.
امروز یک هفته زودتر سفره هفت سین را به عشق تو انداختم.آخه گلم این اولین سالی ا که تو در کنار سفره هفت سین کنار مایی.
منم زودتر سفره را انداختم تا عکستو کنارش بندازم اما بعد تصمیم گرفتم بذارم شب بابایی بیاد بعد سه نفری عکس بندازیم.
تو تا ماهی سر سفره را دیدی اصرار میکردی که باید دستت را تو ظرف ماهی بکنی.منم پیش خودم گفتم شاید دستت به ماهی ها که بخوره خوشت نیاد و از این کار منصرف بشی. اما پسرم تو راحت به ماهی ها دست میزدی و چیزی نمونده بود که اونا را پرت کنی بیرون.منم که اهل دست زدن به ماهی نیستم از ترس اینکه ماهیها بیفتن بیرون و مجبور شم بندازمشون تو ظرفشون .آوردمت کنار اما تو حسابی گریه کردی......
پسرم:
یادت باشد امروزت ,فردایت , همیشه ات؛ یکی پشتت هست...یکی دستت را میگیرد...یکی با تو هم قدم است تا محکم شوی تا قدمهای بزرگت به موفقیت برسد....یکی همیشه کنارت هست چه من باشم یا نباشم...از رگ گردن به تو نزدیک تر است...دل که بدهی...ایمان که داشته باشی...حضورش را حس میکنی...و دلت گرم میشود...توکل میکنی و قدمهایت را برمیداری!
یادت باشد پسرم...او همیشه کنارت هست...و از این بابت خیالم آسوده است.....
خدایا :
پسرم را به تو میسپارم............