3 فروردین-ترخیص از بیمارستان
سلام فرشته مامانی امروز ساعت ١٢ ظهر از بیمارستان مرخص شدیم (در حالیکه حسابی بارون میبارید )و با بابایی و مامانی و خاله مهسا اول رفتیم دم خونه مامان بزرگت و اونا گوسفندی را که بابا واست خریده بود را سر بردیدند. ما اصلا از ماشین پیاده هم نشدیم آخه بارون شدید بود و هوا خیلی سرد، ترسیدم خدای نکرده سرما بخوری.خلاصه بعد از اونجا رفتیم سالن غذاخوری آبشار آخه ساعت ١ ظهر بود و هممون گرسنه،ناهار هم که نداشتیم. خلاصه ساعت حدود ٢ بود که رسیدیم خونه مامانی .اول رفتیم طبقه پایین و آقاجون و مامان جون و افسانه جون و دایی تورو دیدند.بعد رفتیم بالا. عصر هم خانواده عمو سعید آمدند عیدی مامانی اما من که تو اتاق خواب بودم آخ...