19 آبان-عکسهای آتلیه عکسدونه

سلام عسل من

پسرم امروز چهلم آقا جون بود و مراسم سر مزارشون انجام شد.اما از اونجایی که تو شبها دیر میخوابی و صبح هم ساعت 11-12 بیدار میشی.بابا از خودگذشتگی کرد و موند خونه پیش تو .و ما رفتیم

ساعت 7:30 هم راه افتادیم به سمت تهران.قبل از اونم رفتیم آتلیه و عکسهای جنابعالی را که 21مهر انداخته بودی را تحویل گرفتیم.اما هر کاری کردم فایل عکسهات را روی فلش بهم ندادند.

چهارشنبه شام مهمون زن عمو اعظم مامی بودیم و پنجشنبه خونه عموفرهاد دعوت بودیم و تو با فریما عکس انداختی اما با گوشی خاله مهسا و الان ندارمشون تا بذارم تو وبلاگت.

ماشاا... حسابی شیرین زبونی کردی.به فریما میگفتی فری بیا بیا....

تا خودکار میبینی شعر چشم چشم میخونی...دوب دوب شنمبه نی نی اشنده...(چوب چوب شکمبه این نی نی  قشنگه)امروز عکس من و بابا را تو کامپیوتر دیدی و اول گفتی  بابادادین...بعد گفتی مامان دادین....بعدش دوووتا دادین....

مامان بگل...عاشق این جملممم.وقتی شلوارمو ومیگیری و با خواهش میگی مامان بگل= مامان بغل

مامان اووجایی-تو خونه مثل جوجه همش پشت سر منی گاهی اوقات حواسم نیست و یکهو برمیگردم و میخورم بهت عزیزم.یکی دوباری هم تو تعادلتو از دست دادی و افتادی زمین.ببخش مامان را.قربونت برم تا از جلوی چشمات دور میشم سریع داد میزنی.مامان اووجایی؟؟؟؟؟

پسرم تو این عکس تو کنار مترسک نشسته بودی در واقع مترسک و اون گندمها و نرده چوبی واقعیند.اما به هر کس نشون میدم میگه مثل اینه که همش فتوشاپه!!!!

اینجا هم خاله مهسا بهت گفت با جذبه نگاه کن...

قربون اون تیپت برم.با اون عینک آفتابیت...

از اول که وارد آتلیه شدیم و تو نوبت بودیم تو همش سوار این ماشینه بودی و پایین نمیامدی.کلا عشق ماشین و سویی یعنی سوییچ هستی...

اینجام مگه مینشستی تو تخم مرغه.وای اشکت دراومده بود.نمیدونم چرا؟؟؟؟

تو این عکس هم با کلاهت مشکل داشتی.نمیذاشتی یک ثانیه روی سرت باشه.منم دقیقا 10 سانتیمتری تو نشسته بودم سریع کلاه را صاف میکردم رو سرت و خانومه عکس مینداخت.دوباره تو کلاهو برمیداشتی و من....

اینجا هم لباس زنبوری مخصوص خود آتلیه پوشیدی اما چون آخرین عکس بود.حسابی خسته بودی و به عشق او دو تا ماشینی که تو دستته یه لحظه آروم گرفتی و نشستی رو صندلی.کلییییی عکس انداختی تا این یکی درست از آب دراومد.اول نمیخواستم بدم ظاهرش کنن.اما بعد که یاد سختیهایی که واسه انداختن عکس متحمل شدیم افتادم.گفتم واسه یادگاری بدک نیست.

آخ جون بالاخره عکس رادین و فریما الان به دستم رسید.

گل همیشه بهارم منو بدجور عاشق شخصیت کیتی کردی.نسبت به هر چیزی که یه جورایی به کیتی مربوط بشه آلرژی پیدا کردم.تا توی خیابون عروسکی یا... باشه که کیتی روش باشه یهو دست و دلم میلرزه و تو میای جلوی نظرم و تا اونو نخرم آروم نمیگیرم.

امروز تو وب دنبال قالب وبلاگ کیتی بودم اما چیز جالبی پیدا نکردم.

اینم به کلکسیون کیتی هات اضافه کن شکوفه بهاریم.

مامی قراره برات یک کلاه ببافه،منم این مدلی دوست دارم که عکسش زیر این متنه.حالا ببینیم اینجوری در میاد یا نه.

گفتم مادر! ... گفت: جانم

گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم

گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم

گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم

گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم