9 بهمن - 8 امین ...
سلام شازده کوچولو
امروز 8 امین سالگرد ازدواج مامان و باباست...
واسه همین یک کیک کوچولو درست کردم و تو کلی فوتا بازی کردی...
رادین:وای چه فوتای خوشدِلی ...چکار کنم؟؟؟ بردارمش یا ...نه؟؟؟؟
بردارمش بهتره؟؟؟ببینم چه نوع فوتاییه؟؟
آخ جون فوتا اوشَن شد....هویـــــــــــــــــــــــــــــــــا
خاله مهسا دیروز بهت گفت رادین دست به سینه بشین تا برات کتاب حسنی بخونم...اول بلد نبودی دست به سینه چطوریه؟؟تا اینکه خاله بهت یاد داد...
حالا فکر میکنی هر وقت بخوای خاله واست کتاب بخونه باید دست به سینه بشینی..
دست به سینه میشینی و میگی حَسَنی بیخون....
امروز میخواستی رو مبل بشینی اما نمیتونستی به من گفتی دادین بیشینه...
منم گذاشتم رو مبل...
بعد لیوانت را که دستت بود را میخواستی بذاری رو مبل دادی دست من و گفتی دیوان بیشینه !!!!!
امروز مامان بزرگت تلفن زد و گفت بابا بزرگ گفته دلم واسه رادین تنگ شده این هفته میان اراک؟؟
منم گفتم بله فردا میایم.
خوش به حال پسرم که همه دلشون واسش تنگ میشه.
دیروز تو پیش مامی موندی و من و خاله مهسا با افسانه جون و پانته آ قرار گذاشتیم بریم بیرون...خلاصه رفتیم خرید و کلی خوش گذشت...مامی آذر عیدی من و خاله مهسا را زودتر بهمون داد ما هم سریع رفتیم خیابون و زدیمش زمین..ممنون مامان خوبم..
چند تا از عکسهای عروسی مامان و بابا را تو پست بعدی برات میذارم....