22 بهمن-این چند روز
سلام جیگرم
پسرم جمعه 20 ام من و مهسا جون رفتیم خرید و برای عید تو هم کفش و سه تیکه پیرهن و شلوار و ژیله زرد و طوسی خریدم....خیلی خوشگل هستند.ان شاا... عید که باهاشون عکس انداختی میذارم تو وبلاگت...
مبارکت باشه...کلی با خاله مهسا گشتیم تا بالاخره تونستیم اونی که میخوایم را پیدا کنیم.
کفشت روس انگری برده وای نمی دونی با دیدنشون چقدرررررررررررررررررررر ذوق کردی همش میگفتی اندی بِد...لباساتم که تنت کرده بودی و درشون نمیاوردی...
شنبه هم عمه و خانواده دختر عمه ،عمو سعید اومدند تهران خونه خاله مهسا،ما هم شام خونشون دعوت بودیم و تو کلی با بهراد که 6 ساله بود بازی کردی...تا ما تو را تشویق میکردیم سریع بهراد ناراحت میشد و میگفت منم بلدم....وای برنامه ای بود...
امروز هم خاله مهسا ناهار درست کرد و رفتیم جاده چالوس....
هر کاری کردم کفشهای قبلی تو نپوشیدی همش میگفتی اندی بد بی پوشممممم.
خلاصه با دیدن رودخانه کلی ذوق کردی و میگفتی دَیاااااا.
غزاله جون میگفت تولد رادین را قبل از عید بگیر و مار ا هم دعوت کن...راستش نمیدونم چکار کنم چون دوست دارم روز تولدت واسه جشن بگیرم اما 2 فروردین تقریبا همه یا مهمونن یا مسافرت....
خلاصه بهراد اینا ساعت حدود 5 برگشتند اراک و تو کلی پشت سر بهراد گریه کردی و میگفتی بیا بیشین زمین...یعنی بشین و نرو....
رادین و بهراد
اینم ته چین مرغ،دست پخت عمو سعید البته با تزئین من...سسشون درست در نمیامد..یکهو زیاد اومد و سعیدش خیلی درشت شدددد
اینم از عکسهای امروز