24 تیر-حسابی مشغولیم
سلام عزیزم
ببخش منو که خیلی دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم...
امروز 28 امین روز ماه رمضانه...
پسرم حسابی اینروزا سرمون شلوغه...
کلللی کار انجام دادیم و بااازم کلللی دیگه مونده...
یه جورایی هلاکم..له له...اما خدا را شکر تموم این کارامون ان شاا.. آخرش خیره ...
حالا بعدا میام مفصل واست توضیح میدم...
فقط اینکه خونه تهرانمونو فروختیم ..بله تو این کسادی بازار مسکن...بالاخره با کلی برو و بیا خونه خدا را شکر فروش رفت ....
الانم اسباب کشی کردیم...با کلی اینور و اونور شدن...
از کجاش بگم...
از اینکه خاوری که وسایل خونمون داخلش بود به مدت 12 ساعت کلا از دسترس خارج شد..رانندش که گوشیشو جواب نمیداد بعدشم گوشیش از دسترس خارج شد...اونم شب 19 ماه رمضان...از ساعت 7 شب تا حدودای 4 صبح کلا ازش بی اطلاع بودیم...
کلی استرس گرفتیم و یه جورایی فکر کردیم که کل اسبابمون دزدیده شده...
تو هم که تو ماجرا بودی و ماشا... سریع همه چیزو زود میگیری...کلی غصه میخوردی و میگفتی من تخت و کمدمو دوست داشتم مامان...آقاهه دزدیدش...منم کلی دلداریت میدادم...
و اینکه ساعت 4 صبح وقتی واسه هزارمین بار باهاش تماس گرفتم و در کامل تعجب گوشیشو جواب داد..با بیخیالی گفت خانم ببخشید ماشینم خراب شد بعدم گوشه جاده یکم خوابیدم...
خلاصه که بالاخره وسایل رسید...
و از اون روز بابا هر روز میره و کارهای جانبی خونه را انجام میده...یکروزم با مامی رفتیم و یکسری کارها را انجام دادیم... اما هنوز کلی کار مونده...
و اینکه ما هنوزم منتظر نی نی خاله مهساییم...
پسر طلا هم کلی ناز داره و هنوز نیامده...
دیروز بالاخره تفاهم نامه 5+1 امضا شد و تفاهم نامه هسته ای انجام شد...
واسه همین همه به نی نی خاله میگن...پسر هسته ای
تو هم که تا تقی به توقی میخوره میگی.چی شده؟؟سامیار بدنیا اومده؟؟
و همچنان بهش ابراز علاقه میکنی ..البته فعلا دورا دور...
دیشب با خاله مهسا و عمو سعید رفتیم پایه کوه گردو...
یکم جاده خراب بود و کلی پستی و بلندی داشت...
وقتی رسیدیم..تو به خاله مهسا گفتی خدارا شکر ...خدا کمک کرد نی نی ات سالم بمونه....