رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

13بهمن - RADIN

1394/11/14 0:59
نویسنده : رضوان
521 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم...

عشق من اینروزا خیلی شیطون شدی...

برخلاف دو سه سال اول زندگیت که آروم بودی ...

حسابی آتیش میسوزونی..گویا میخوایی تلافی اون سالهام در بیاری...

اینروزا عشقت از لاک پشت های نینجا و اسپایدر من...

رسیده به بن تن...

و حسابی با کارتونهاش کیف میکنی...

ساعت بن تن داری و همچنین 10تا دوستای بن تن ...

کیف و مداد و سر مدادیی و بادکنک و کاغذ کادو و دفترچه  کتاب رنگ آمیزی و سر در و قمقمه و ....همه چیز بن تن را داری...

مامی هر وقت میره خیابون و چشمش به یکی از وسایل میافته واست میخره...

منم که آلرژی پیدا کردم به بن تن...

هر جا میرم میگم این وسیله بن تنشم دارید؟؟

خلاصه که حسابی با ذوق و شوق تو نسبت به بن تن ...منم سر ذوق اومدم و بچگی میکنم....

این سر در اتاقی نمدی را مامی برات درست کرده..البته هواپیما و هلی کوپتر کوچولوشو خاله مهسا درست کرده...

ممنون از هر دوشون...محبت

 رادین ما با دوستای بن تن نشسته سر سفره..واسه اونام بشقاب غذا گذاشته بودی...

دیروز واست پازل حروف الفبای انگلیسی خریدم..

کلی تمرین کردی..تا اینکه امروز خودت تونستی به تنهای اسم خودتو بن تن بنویسی..

کلللی ذوقتو کردم...

و اما سامیار جیگر خاله..از دیشب یه کوچولو تب کرده..بنظر میاد میخاد دندون در بیاره..اما خب بیحاله..و خیلی ناراحتشم...ان شاا... زودتر خوب بشه عزیز خالهغمگین

هفته پیش عمه های من با دختراشون اومدن خونه ما...

اینم رادین و پارمیس کوچولوی 9 ماهه...

امشب این نصفه عکس بن تن و یکی از دوستاشو دادی به من تا یه جا قایمش کنم که اشتباهی نندازیمش دور...

و اما همین الان دیدم خونه ما یه لحظه تمیز و مرتب نیست...

همیشه وسایل تو پخشه رو زمینه...

اما کلللی خوشحال شدم و خدا را شکر کررم که تو هستی که خونمون رنگ سکون و یکنواختی به خودش نگیره...

عاشق این خونه ریخت و پاااشم...

عاشق تو و تک تک وسایلتم...

گاهی اوقات موقع جمع کردن وسایلت اونا رو از ته دل بوس میکنم ..چون اونا اسباب بازیهای دوست داشتنی  عشق بی همتای منن...

تا ابد عاشقتم...

الان واسه اولین بار تو این روزا روی پاهام خوابت برده..همیشه اول من و بابا خوابمون میبره بعد تو از بس شیطونی میکنی...اما خب امروز انگار خیلی خسته شدی... البته دیر وقته ساعت 1 صبحه...برم بزارمت روی تختت عشقم...

تو که میخوابی دنیا هم میخوابد...

و معصومیتت ، هزار برابر میشود...

اصلا تو میشوی معصومیت محض ...

و عطرش همه جا ر ا میگیرد...

آنقدر این لحظه را دوست دارم که میخواهم همان لحظه بنشینم و سیر تماشایت کنم...

خوابت را ،خواب یک فرشته پاک...

چه ناز و دلنشین میخوابی...

راستی... چشمهایت... همان هایی که عاشقشان هستم...

حتی وقتی که بسته است زیباست...زیباترین است...

تو که میخوابی شاید زمان هم مسحور این معصومیت میشود و می ایستد ...

می ایستد و خواب تو را تماشا میکند....

پسندها (1)

نظرات (0)