رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

2 فروردین-رادینم یکساله شددددددددددددددددد

1391/1/2 15:55
نویسنده : رضوان
1,637 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پسر یکساله خودم

 

عزیزم تولدت مبارک

 

 

عزیزم من از یکشنبه که اراک آمدیم هر چی شیرینی فروشی خوب تو اراک بود را زنگ زدم تا برای ٢ فروردین کیکی سفارش بدم اما یا گوشی را برنداشتن و یا میگفتند ما تا ٥ فروردین سفارش قبول نمیکنیم.

راستش تصمیم گرفتم تولدت را بذارم بعد از تعطیلات بگیرم .

اما امروز صبح زنگ زدم به شیرینی فروشی سی گل که گوشی را برداشت .ولی دیر شده بود چون باید یک روز قبل کیک را سفارش میدادم.

شام هم خاله شمسی دعوتمون کرده بود.عصر با بابا رفتیم کیک آماده خریدیم و چند تا عکس خونه مامانی انداختیم بعد کیک را بردیم خونه خاله شمسی و اونجام یک تولد کوچولو گرفتیم وچند تا عکس انداختیم.

 

پسر یکساله من ٧ تا دندون داره خیلی راحت حرف ما و منظورمونو میفهمه و سعی میکنه با همون چندتا حرفی که بلده منظورشو به ما برسونه.

پسر یکساله من خیلی راحت میشینه و خیلی هم علاقه داره تا دستشو بگیریم و تاتی کنه و با پاهای کوچولوش توپ بازی کنه.

پسر یکساله من دست دستی میکنه ،بای بای میکنه ،سر سری میکنه،وقتی ازش میخواهیم بوس بده سر کوچولوشو میاره جلو .اما هر وقتم ازش میخوایم بوسمون کنه بازم بوس میده..........

پسر یکساله من با روروئکش تموم خونه را به هم میریزه و تا در راهرو باز میشه با سرعت جت خودشو میرسونه دم در.اما با در بسته روبرو میشه.

پسر یکساله من عاشق د د رفتنه و عاشق ماشینه تا سوار ماشین میشه یسره با دنده بازی میکنه.

 

رادین و دایی سهند و دایی سپهر

 

رادین ومامان..................

رادین و بابا............

رادین و عمو جون (عموی مامان )

رادین ودایی جون(دایی بابا)

  من ؛زنی باردار با شکمی بزرگ حامل فرشته ای که همه نگرانش بودند...

ورم دست و پا...استراحت مطلق...

من و تو و بابا...

چشمان نگران مادرم...

خانه نشینی خانواده ام بخاطر ما...

مهمان پذیری...سیسمونی...گلپایگان...

 درست٢ فروردین ٩٠ ، ٣٥ هفته و ٥ روز داشتی...فرشته ای در من...هم نفس کوچک....تکان خوردنت...نجواهای شبانه مان...سکسکه های هر روزت...و حس خوب زندگی تازه!

اما تو خود را برای آمدن به این دنیا آماده کردی ،عجله داشتی پسرم میخواستی مادرت یک ماه هم که شده زودتر راحت شود از استراحت مطلق و اذیتهای بارداری ........

هرکس مرا میدید میگفت دعا کن...برای همه...تو بارداری...دعایت میگیرد...و من دعا میکردم....برای همه...و برای تو پسر شیرینم

باهم دعا کردیم دعاهایمان یادت هست؟!......یکسال گذشت...

٢ فروردین است............

مادر شده ام!

شکر...چقدر عظیم و با شکوه است این واژه...و مقدس!

مادر که میشوی...فرمانروای احساس میشوی...دیگر خودت نیستی...

و دعاهایت...

مادر که میشوی مادرانه دعا میکنی...یعنی برای همه...و اول همه ی فرشته ها

مادر که میشوی دعاهایت شکلی دیگر دارد...

مادر که میشوی...وقتی کودک نوپایت هنوز تعادل ندارد اما پر است از استقلال و...می افتد...قلبت درد میگیرد همان جا دعا میکنی "خدایا مراقبت فرشته ها باش...همه ی فرشته ها"

مادر که میشوی...بعد از دلدادگی با فرزندت...بعد از بوسیدن و بوییدنش...همان لحظه که صدای خنده اش در گوشت میپیچد و تو پر از احساسی...."برای مادرشدن همه ی دختران سرزمینت دعا میکنی"

مادر که میشوی...همه ی بچه های اطرافت فرزندت میشود...و تو برای همه شان دعا میکنی...پاک و از ته قلب...همانطور که برای دلبندت دعا میکنی...

مادر که میشوی...دعا کن

اگر شیرخواره ات شیره ی جانت را مینوشد...همان دم دعا کن

و دعا کردم...

برای همه....همه ی همه

خدایم...مهربانترینم...

امیدم فقط تویی...میدانی و میدانم....خدا...سالی که گذشت ,بزرگی ات را با تمام وجودم حس کردم...لطفت را...نگاهت را....دستانت را....نوازششان را....و صدایت را...

خدایم حس کردم...اینکه از رگ گردن به من نزدیک تری...اینکه خیلی جاها دستم را گرفتی, پشتم بودی...و در آغوشم گرفتی...

عزیزم...خدای خوبیهایم...رحمان و رحیمم...باز هم خواهش دارم...به بزرگی ات مینگرم و کوچکیم را یاد میآورم

خدایم...ظهور صاحب حق و حقیقت...خوشبختی و شادی و سلامت خانواده ام؛ دوستان و نزدیکان...عزت و طول عمر مادران و پدران سرزمینم...سه نفره شدن خانواده های دونفره...و

وسلامتی و شادی تمام کودکان عالم

و رادینم...

خدایا من در این کودک خلاصه شده ام....دیوانه اش هستم...همین کودکی که آمده است تا یادم بیاورد عظمتت را....همین کودکی که مرا به تو نزدیک تر کرده...هر حرکت نویی که انجام میدهد شکرانه اش برزبانم جاری میشود...بالندگی اش, قدرتت را به رخمان میکشد...و آیتی است برایم از سوی تو!

به خودت میسپارمش و ایمانت دارم....توکل میکنمت...و میدانم نگهدارش هستی...دلم به تو گرم است.

خدایم سال نو باز هم کنارم باش... کنارش باش......مثل همیشه...

تقدیرش پر از شادی و نیک بختی....

و این یکسال...چه زود گذشت اما نیک...سخت اما شیرین......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامانی
3 فروردین 91 13:50
فرشته کوچولو بدنیا خوش آمدی تولدت مبارک
مامان پارساجون
3 فروردین 91 14:35
عزیزم تولدت مبارک.عیدت هم مبارک
سمیرا مامان آنیتا
3 فروردین 91 16:25
تولدت مبارک رادین کوچولوی خوشگل کیکت هم خیلی قشنگ بود ... نوش جونت
خاله مهسا
3 فروردین 91 17:04
خاله جون تولدت مبارک عشقممممم
عموسعید
3 فروردین 91 17:05
عمو جان تولدت مبارک. ایشالا تولد 100 سالگیت
paisar
3 فروردین 91 18:46
azizam tavalodet mibarak
parisa
3 فروردین 91 18:47
kocholoy khoshgel tavalodet mobarak
سارا
4 فروردین 91 12:44
jتولدت مبارک رادین عزیزم
مامان رضا جونی
5 فروردین 91 13:36
سلام رادین جونم تولدتتتتتتتت مبارک باشه انشالله صد ساله بشی عزیزمممممم هرچند ما که دیر اومدیم به کیک خوردن نرسیدیم این بوسه ها و گلا از طرف من و رضا جون برای شما رادین جونم
mah
6 فروردین 91 19:22
jook jook yek saleshodiha.tabalodet mobalak
مامان محمد جواد گل
10 فروردین 91 23:31
سلام مامان رادین سال نو و تولد رادین عزیز رو تبریک می گم شرمنده دیر تبریک میگم. امام حسین و امام علی ما رو روز تولد رادین و پسرم طلبیدن و دوم راهی کربلا شدیم . انشالا تولد 100 سالگیت. روی ماهت رو می بوسم
مامان یسنا
12 فروردین 91 11:34
تولدت مبارک عزیزکم!!!!!!!!!!! عکسات خیلی ناز شدن گلم
مسافران آسمانی
16 فروردین 91 10:43
تولت مبارک باشه جوجویی...120 ساله بشی انشاالله...