13 بدر
سلام پسرم
امروز حدود ساعت 12 اول رفتیم سراغ عمو شهاب و خانوادشون بعد همه با هم رفتیم ویلای دایی جون در گوار (دایی بابا) همه بودند و کلی خوش گذشت تو هم کلی دلبری کردی.
حدود ساعت 12 شب برگشتیم و در این مدت تو فقط دو تا نیم ساعت چرت زدی و دیگه اخر شب حسابی خوابت میامد اما با این حال بغل بابابزرگ نشسته بودی و بقیه را نگاه میکردی.
مامانی و خاله مهسا هم با خانواده عمو سعید رفتند بیرون.
راستی ساعت 8 شب خاله اکی و خانوادشون پرواز دارند به سمت مدینه.
دیروز عصر آمدند خداحافظی کردند وازشون خواستم کلی واسه ما و مخصوصا تو دعا کنن.
امسال عید هم ما مسافرت نرفتیم.همش اراک بودیم و فقط رفتیم عید دیدنی.
11 فروردین هم عروسی خاله ساره ( دوست مامان)و عمو فرخ بود که تو پیش مامانی موندی و ما رفتیم و جات را حسابی خالی کردیم.
راستی واکسن یکسالگیتم باید ٣ فروردین میزدی.منم با هر مرکز بهداشت و بیمارستانی که بلد بودم ،تماس گرفتم.گفتن تا ٥ همه جا تعطیله.
خلاصه ٥ هم با مامانی آژانس گرفتیم و چند جا سر زدیم بازم واکسنت زده نشد.درمانگاهی که خودت همیشه اونجا واکسن میزدی،مرکز واکسیناسیونش تا ١٥ تعطیل بود. خلاصه بعد از کلی چرخیدن یکی از درمانگاه ها گفت سه شنبه بیاین.
دوشنبه ٧/١ به درمانگاه حسینی زنگ زدم که خدا را شکر آقاا که مسئول واکسیناسیون بود با کلی خواهش قبول کرد واکسنتو بزنه.خلاصه با خاله مهسا رفتیم و بالاخره واکسنت زده شد.جالب بود که موقع زدن واکسن حتی آخم نگفتی.کلی تعجب کردیم.
یکشنبه ٦ هم عروسی مهدا جون دختر خاله بابا بود.در تهران .اما ما نرفتیم تا تو رفت و آمد تو اذیت نشی.