رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

11 شهریور

1391/6/12 0:29
نویسنده : رضوان
842 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگلم

الان که دارم این پست را برات میذارم تو اتاق افسانه جون هستم.بازم بدون کامپیوتر شدم و به کامپیوتر خاله پناه آوردم...

راستش ساعت ٤ صبح بابا رفت تهران آخه باید امروز سرکار میبود.

                

سه شنبه ٧ شهریور ساعت ٩ صبح راه افتادیم به سمت اراک.تو هم که همیشه عادت داشتی تا ١١ بخوابی تا بردمت تو ماشین بیدار شدی.گفتیم تو ماشین خوابت میبره اما تا اراک پلک نزدی همش در حال تماشای ماشینهای سنگین بودی و اه ه میگفتی.

تو جاده هم جریمه شدیم... راستش گقتند سرعتتون به ١٤١ رسیده و ١٠٠ تومن جریمه میشید اما وقتی پلاک ماشینمون را دید به بابا گفت بچه اراکی؟ کدوم محله و از این حرفها...خلاصه جناب پلیس هم اراکی و همشهری از آب دراومدند و لطف نمودند و مارا ٢٠ تومن جریمه کردند.

    منو عشقم               منو عشقم                منو عشقم

چهارشنبه واسه شام رفتیم خونه بابا بزرگت اینا،که عمو شهابت اینا هم بخاطر تو اومدند. آقا مجتبی پسر خاله بابا هم اونجا بود و نمیدونم واسه چی تو با دیدنش وحشت کردی و کلی گریه کردی niniweblog.comو میگفتی دایی دایی..

                      

پنجشنبه هم بالاخره با خاله میترا دوست من که دو ساله پیش دیده بودمش و از پارسال هر برنامه ای میذاشتیم همو ببینیم به طریقی کنسل میشد.قرار گذاشتیم رفتیم پارک.امیر حسین هم بود امسال کلاس اولیه .لباسشو کتونیهاش عکس پرنده خشمگین را داشت وکلی عاشقشون بود.نذاشت ازش عکس بگیرم گفت با این لباسم دوست ندارم کسی ازم عکس بگیره..

خاله ساره هم اومد پیشمون و کلی خوش گذشت.

                 

جمعه عصر هم مهمون عو شهاب و زن عمو لیلا بودیم رفتیم بیرون.زن عمو لیلا هم زحمت کشیده بودند و آش درست کرده بودند.با خاله مهسا و عمو سعید و مامی رفتیم.وکلی بهت خوش گذشت.ساعت ٥ رفتیم ٩ برگشتیم که ساره جون دوست من اصرار کردند که بیاید خونه ما.تو هم که حسابی توپ بازی کرده بودی واسه همین تا رسیدیم خونه خوابت برد و من و بابا ساعت ١٠ رفتیم خونه خاله ساره  و تو پیش مامی موندی که دم در ساره جون گفت فقط نگو رادین را نیاوردی ی ی ساعت حدود 2 بود که برگشتیم دیگه داشتم از خستگی بیهوش میشدم.اما بابا تا 3 بیدار موند و ساعت 3 و خورده ای رفت ترمینال.که دم در ساره جون گفت فقط نگو رادین را نیاوردی ی ی

ساجده خواهر خاله ساره بخاطر تو اومده بود خونه خاله..اما وقتی دید تو نیامدی برگشت خونشون....

منو عشقممنو عشقممنو عشقم منو عشقممنو عشقم

این عکس روز 5شنبه تو پارک...

 

خاله مهسا بهت یاد داده وقتی بهت میگیم رادین با جذبه نگاه کن .خودتو این شکلی میکنی

رادین و بابا و زهرا دختر عمو

رادین بغل عمو سعید بالا سرش هم عمو معین ا.اونی هم که پشتش به ماست سعید پسر عمو ا

رادین داره نی نی ا تو آینه را بوس میکنه....

رادین داره به نی نی تو آینه توپ میده....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

شقایق.مامان حباب
12 شهریور 91 2:12
همیشه به گردش خوش باشید گل من
نسترن(یک عاشقانه آرام)
12 شهریور 91 14:10
عحش منییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
آتـــریــســا جــون
12 شهریور 91 18:20
مـیـســـــــی خـالـه جـون راسـتـی خـالـه رادیـن جـون الان چـنـد سـالـشـه ؟؟؟
ساراکوچولو
15 شهریور 91 21:27
سلام ساراکوچولو برگشته ومنتظر نگاهای قشنگ شما به وبلاگش هست سارا جون منتظرتونه
الهه مامان یسنا
18 شهریور 91 0:53
سلام عزیزم راستش من خیلی آتلیه های اراک رو نمیشناسم ولی یه دونه توی ملک هست اگه اشتباه نکنم به اسم عکسدونه نمونه کارش رو دیدم قشنگ بود امکاناتش برای عکس هم زیاده بود انگار توی همون نمایشگاهی که کفتم نمونه کارش رو دیدم.
مامان رادین
18 شهریور 91 13:48
ای جونم برای زادین