24 شهریور
سلام گلم
بذار از روز 21 برات تعریف کنم ،که بابا قرار بود از سرکار بیاد اراک پیشمون آخه چهارشنبه و پنجشنبه تعطیل بود.
بابا ساعت حدود 7 میرسه ترمینال که با صفهای طولانی واسه خرید بلیط مواجه میشه و کلی معطل میشه تا بالاخره ساعت 10 سوار اتوبوس میشه اونم روی صندلی کمک راننده.حدود ساعت 2 بابا رسید که تو خواب بودی . تو خواب کلی بوسیدت و گفت چقدر دلم واسش تنگ شده بود.
راستی فریما کوچولو هم عصر سه شنبه اومد خونمون اونم مثل تو راه افتاده بود و کلی لاغر شده بود..این دفعه تو مثل دفعه پیش که در مورد اسباب بازیات کلی سخاوت نشون میدادی و اصلا واست مهم نبود که دست فریما ا.نمیذاشتی عروسکتو که خودت ماهی یکبار هم بغلش نمیکنی را فریما بغل کنه......
صبح چهارشنبه وقتی از خواب بیدار شدی.بابا که تو یک اتاق دیگه خوابیده بود صدات کرد.تو با تعجب اطرافت را نگاه کردی اما توجهی نکردی...فدات شم که فکر میکردی توهم زدی...
بالاخره بابا رادیدی و کلی ذوق کردی.دیگه از کنار بابا جم نمیخوردی.میترسیدی بذاردتو بره...
عصرش با خاله مهسا رفتیم کیک واسه اولین سالگرد ازدواج خاله بخریم.که چند تا شیرینی فروشی را گشتیم تا کیک ساده ای انتخاب کردیم.بعد سریع اومدیم خونه و با بابا و مامانی رفتیم بیرون.عمو سعید زودتر رفته بود و سفارش داده بود.خلاصه در راه برگشت به خونه جنابعالی تو بغل عمو سعید خوابت برد.شب هم سهند و سپهر و مهدیه و خاله فروغ و افسانه جون و پانته آ آمدند خونه مامانی و کلی عکس انداختیم ..اما جات خالی تو همش خواب بودی.دایی سپهر یا به قول خودت دایی سی دی که میگفت فایده نداری رادین که خوابه منم میرم خونه.
پنجشنبه هم ناهار رفتیم خونه مامان بزرگت .عصرش هم رفتیم پارک نزدیک خونشون و تو کلی بازی کردی.شام هم نگهمون داشتند.و تو با عمو معین و عمو مسعود حسابی بهت خوش میگذشت.به معین که میگی مووین و عمو مسعود هم مسود....
امروز ساعت 7 صبح هم راه افتادیم به سمت تهران.
الانم که همش داری عطسه میکنی ..فکر کنم سرما خوردی
رادین سال گذشته شب حنابندان خاله مهسا
رادین روز عروسی خاله
رادین و خاله مهسا
رادین و مامانی یا به قول خودش مامی
رادین خونه بابا بزرگ...
اینجا هم همش اصرار میکردی که بابا هم کنارت بشینه و بازی کنه..