1 آبان- یکساله شدیم
سلام جیگری
الان که دارم واسه پست میذارم ساعت 12:20شبه.در اصل روز 2 آبان ماهه.و جنابعالی داری با مامی توپ بازی میکنی.
جونم واست بگه امشب ساعت 10 کنار بابا در حال تماشای فیلم عمو معین و سعید خوابت برد.و بابا هم کلی ذوق کرد که تو رو خوابونده.
اما من خوشحال نبودم چون وقتی تو زود میخوابی یا صبح زود بیدار میشی یا نصفه شب...
حالام ساعت 12 بیدار شدی و شاد و شنگول دنبال همبازی میگردی تا باهات توپ بازی کنه.
الان به مامی که دراز کشیده بود گفتی بیشین...تا باهات بازم بازی کنه.
پسرم 30 مهر خونه مجازیت یکساله شد.
امیدوارم با کمک هم بتونیم سن وبلاگت را بیشتر و بیشتر کنیم.
گلم از شنبه تا امروز که نه امشب اینترنتمون قطع بود .چند دفعه زنگ زدم به 2828 که گفت مشکل از مخابراته.
خونمون که دست مستاجر بود و قرار بود 29 خالیش کنه هنوزم تخلیه نکردن.میگن اون خونه ای که این دفعه اجاره کردیم .نوسازه و هنوز کابینتشو رادیاتورهاشو پارکتشو ... تکمیل نکردن.ای بابا خوب اون خونه را اجاره نمیکردید...
مامی هم که این هفته از اراک اومد تا کمک ما واسه اثاث کشی کنه. همینطوری مونده .
بالاخره یخچال فریزرمونو خریدم.اما اونی نشد که دلم میخواست.
5 شنبه میریم اراک.
جمعه عید قربانه و مامی اینا قراره بجای آقاجون که هر سال گوسفند میکشت،گوسفند قربانی کنند.
تو این عکس اگه به ساعت دوربین دقت کنی میبینی بلهههه ساعت 1 صبحه و جنابعالی تازه ماشینهاتو آورده بودی کنار بابا تا با هم بازی کنید.طفلی بابا از خستگی خوابش برده بود و تو بی خبر از همه جا فقط بابا را صدا میکردی تا ماشین بازی کنید.
تموم شیطنتهات به یک طرف اما این که وقتی من خوابم تو هم آروم میای کنارم و سرتو میذاری رو بالشم و صدات در نمیاد و اونقدر پستونکتو میمکی تا خوابت ببره به یک طرف.فقط خدا کنه چشمت نکنم که دیگه نذاری چشم رو هم بذارم.
رادینم؛
تو زندگی هستی...خودِ خودش!
چرای این همه شگفتی را...این همه احساس بی نظیر را...این همه دیوانگی را...
یک چــــون است؛
من یک مـــــــــــــادر هستم.
مادر یک زندگی!
خوشحالم با تـــــــــو مادر شدم...