رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

9آبان-سه شنبه

1391/8/9 23:22
نویسنده : رضوان
453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم

راستش ما هنوز اراکیم و روزها میگذره..

دیروز عصر با ساره جون (دوستم) رفتیم خیابان و دوری زدیم.یکهو دیدم تو خیابان نیسانیان نمایشگاه طراحی اسامی ایرانی زدند.با ساره جون رفتیم اونجا خیلللللللللییییییییی جالب بود.طوری اسامی را طراحی کرده بود که با یک نگاه اصلا تشخیص نمیدادی چی نوشته.یکسری اسامی را با چند شاخه گل و برگهاشون طراحی کرده بود.

منم یکهو دلم خواست اسم تو را بدم تا طراحی کنند.گفت 4 شنبه بیا طرحها را ببین .5شنبه هم تحویل میدم.خلاصه ساعت 8 بود که برگشتم خونه و دیدم تو پسر خوبی بودی و شامتو کامل خوردی.کلیییییییییییییی ذوق مرگ شدم.

امروز صبح هم با مهسا جون رفتیم خونه دوستم لیلا ،اونجام خوب بود .قرار بود ناهار بمونیم اما یکهو دیدیم شوهرش ساعت 11 اومد خونه ،مرخصی گرفته بود.ما هم دست از پا درازتر با دل گرسنه برگشتیم خونمون.آخه با شوهرش اصلا راحت نبودیم.

راستی امروز که خاله مهسا منو دید گفت چقدر لاغر شدی حسابی مانتونت اندازت شده و بهت میاد،آخه گلم از 5 شهریور من رژیم گرفتم تا اون 12کیلو اضافه وزنی که بعد از زایمان تو نسبت به قبل از بارداری پیدا کرده بودم را کم کنم.الانم تقریبا 9کیلو کم کردم و هنوز چند کیلو دیگه مونده تا مثل اون روزام بشم.خلاصه بازم کلیییییییییییییی ذوق مرگ شدم.

شنبه ناهار هم قرار بود ساره جون و معصومه جون و لیلا جون بیان خونمون که لیلا گفت خواهر شوهرم اینا از تهران میخوان بیان خونمون نمیام.ساره که اولش قبول کرده بود دوباره زنگید که مادرشوهرم اینا از کرج میخوان بیان.خلاصه ما موندیم و معصومه.البته کلییییییی بهش اصرار کردم حتما بیاد آخه معصومه هم به خاطر کارش خونشونو بردند کمیجان ،دیگه بجز روزای تعطیل و گاهی اوقات که میان اراک نمیتونیم همو ببینیم.حالا ببینم میاد یا نه.

فردا شب هم خونه مادر زن عموی جنابعالی دعوتیم.مامان بزرگت زنگ زد و گفت میایم سراغتون فقط تاکید داشت حتمااااااااااا رادینو بیاری ها.آخه این جور مهمونیا هیچوقت تو رو نمیبرم.تا هم تو راحت باشی و هم من.

هنور سرماخوردگی خوب خوب نشده بود که دیروز جنابعالی عطر خاله افسانه را برداشتی و بدون اینکه ما متوجه بشیم زده بودی به صورتت.تا فهمیدم سریع صورتتو شستم اما بوی عطر رفت تو گلوم تا ساعت 3 صبح از زور سرفه و گلو درد خوابم نمیبرد.الانم هنوز صدام گرفته.

الانم تو ،توی آشپزخونه بودی و من داشتم نماز میخوندم.یکهو دیدم داری داد میزنی  مامان اوجاییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟وای میخواستم تو نماز پر دربیارم از بس با مزه حرف میزدی.

وقتی هم چیزی دستت باشه میای میدی منو میگی بیگیر بیگیر

چیزی هم که بخوای میگی بده.

امروز به خاله افسانه میگفتی بیریم.خاله گفت کجا؟تو، هال را نشون میدادی و میگفتی اوودا  اوودا..

رادین آماده شده بره اراک

اینجام تو راه رفتن به اراکیم ،بابا در حال ریختن آهنگهای حسنی و سلام سلام و.. رو فلشه تا جنابعالی تو ماشین حوصلت سر نره.البته تو هم بغل بابا بودی.

اینجام بجای اینکه کم کم از پستونک خداحافظی کنی،به سلامتی دوتا دوتا میذاری دهنت.قهقهه

این دو تا عکس هم مربوط به امروزه که شما و مامی خونه تنها بودید و در حال فوتا بازی.ضمنا تا شمع میبینی شعر تولد مبارک میخونی.میگی تبلو تبلو

 زن اول مرا آفرید

مادرم

زن دوم مرا کشف کرد

همسرم

زن سوم خطها و رنگها را نشانم داد.

دخترم

از زن آمدم.

از زن زندگی کردم.

از زن آموختم.

من سایه های زن بودم.

من یک مرد بودم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فروش وی پی ان و ساکس وسیسیکم
8 آبان 91 20:00
سلام وبلاگ به روز و خوبی دارید چهت خرید فیلتر شکن vpn ,socks ,cccam به وبلاگ من هم سر بزنید درصورت در خواست تبادل لینک به ما اطلاع دهید
الهه مامان یسنا
9 آبان 91 23:01
سلام خاله جون. چه خوب که بهتون خوش میگذره. خاله جون امروز 9 آبان بودا!!!!!!!!! اشتباه نوشتی


ممنون از یادآوریتون الهه جون
مهسا
10 آبان 91 13:46
ای قربون اون شیرین زبونیتتتتت
مامان کوروش
10 آبان 91 22:24
سلام عزیزم چه نمایشگاه جالبی کاش منم رفته بودم دیروز هم من و دوستم در حال خیابون گردی بودیم ولی تا نیسانیان نیومدیم مهرداد که رفته دیگه زیاد حسش نیست بیای اون ور رادین جون چه ناز شدی اونجا توی چمدون عزیزم


مامی
19 آبان 91 21:36