رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

21 آذر

1391/9/27 0:39
نویسنده : رضوان
877 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کلوچه منdeborah.mihanblog.com

به خدا عاشقتممممممممممممم

این روزا یاد گرفتی هر چیزی را که میبینی میگی این دی اِ ؟؟ یعنی این چیه؟عاشق این جملتم....

امروز رفتم مخابرات و خط تلفن ثبت نام کردم.خونمون تلفن داره اما چون به نام خودمون نیست نمیتونستیم adsl بگیریم.

خاله مهسا جمعه سفره حضرت ابوالفضل داره و مامی و مهسا جون فردا میرند اراک و ما هم 5 شنبه عصر میریم.

دیشب اس ام اسی چند تا از دوستامو دعوت کردم تا بعدا سر فرصت بهشون زنگ بزنم.

مامی برات سی دی خاله پریا گرفته که یکی از ترانه هاش فیل داره تا تو  اونو میبینی میگی سنام فیل...

راستی خاله مهسا بهت یاد داده تا کار بدی میکنی،سریع میگی بی بَ خشید...

دیروز داشتی لپ تاپ را یه جورایی داغون میکردی منم تو آشپزخونه بودم و تا دیدمت بلند گفتم رادین نکن...یکهو تو اومدی تو آشپزخونه و گفتی مامان بی بخ شید...

الهی فدات شم.شیرین زبونم...

الان من از دست تو اومدم تو اتاق تا وبلاگتو آپ کنم.تو به بابا گفتی مامان اووش؟یکهو اومدی تو اتاق و منو دیدی و گفتی مامان ای ناشششش...

راستی هر وقت پی پی میکنی میری کنار دستشویی میایستی و میگی مامان دستشویی...

رادین عشق سوییچ...

 

اینجا مامی و مهسا جون داشتند واسه سفره ابوالفضل خاله پیاز خرد میکردند تا سرخش کنند و نمیدونم چیش واسه تو جالب بود که اینجوری داشتی نگاهشون میکردی.

٢٢ آذر-جیگرم دیشب که از خونه مامی اومدیم خونه شروع کردی به بازی و شیطنت تا اینکه ساعت 12:30 شب یکهو با بغض اومدی تو بغل منو گفتی مامی دوووو؟؟؟(کو؟)مسا دوو؟؟؟ تا حالا همچین جمله ای ازت نشنیده بودم.خلاصه اومدم و زنگ زدم به مامی و یکم دلت باز شد...

دوباره ساعت 6 صبح در حالی که نق میزدی و چشمات بسته بود گفتی مامی دووو؟؟؟

بازم امروز صبح دلت واسه مامی تنگ شد و سراغشو از من گرفتی....

قربونت برم من که طاقت یک روز دوری هم از مامی نداری.ان شاا... فردا میریم اراک و میری تو بغل مامی...

 

مرا به کعبه چه حاجت!
طواف می کنم "مادرم" را که ...
برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت...

باورت گر بشود ،گر نشود

نفسم میگیرد جاییکه نفسهای تو نیست...

 

از تمام دلتنگی ها از اشک ها و شکایت ها که بگذریم....
باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم!
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

نگاری
22 آذر 91 2:18
وای چه قالب خوجلی اخی چقدر با مزه حرف می زنه رمزم خصوصی داری
الهه مامان یسنا
22 آذر 91 12:11
جونم با اون ببخشید گفتنت شیرین عسللللللللللللللللل
خاله مرمر
22 آذر 91 12:29
این دی اِ عاشقش شدم عجیـــــــــــــــــــــــــب
خاله مرمر
22 آذر 91 12:30
واقعا بچم عاشق سوییچه ها، خوب براش یه ماشین واقعی بخرین. رادین دیگه چطوری بهتون بگه که ماشین واقعی میخواد
مامی
22 آذر 91 21:20
عزیرم
مامان کوروش
23 آذر 91 10:02
ای جونم رادین عزیزم دیگه بزرگ شدی چقدر با مزه میگی ببخشید عزیزمی رضوان جون اراک بهت خوش بگذره ما رو هم دعا کن
شاه نی نی
23 آذر 91 12:44
بی صبرانه منتظرم نی نی منم بیاد تا زودتر مثل رادین جان حرف بزنه . خدا حفظش کنه مشالله خیلی نازه.
مهسا
24 آذر 91 22:27
وایییی خاله که الان دارم میمیرم از خستگی وای که چقد سفره حضرت ابوالفضل سخته
کاکل زری یا ناز پری
24 آذر 91 23:46
ای خوردنییییییییییی ای الوچه چه شیرین زبونی توووووووووو
مرجان مامان آران
25 آذر 91 15:52
واییی چه خوشگله اون طوطیهههههه قربون شیرین زبونیت عسللللللللللللل نذرتون قبول عزیزم
راحله
25 آذر 91 20:48
بی ب خشید رادین اوووووش؟ میخواستم بچلوووونمش
معصومه
25 آذر 91 21:46
سلام عزیزم...وااااااااااایی خدا حفظش کنه.چه پسر نازی.. چه شیرین زبون هم هست...