23 دی - مهمونی خونه خاله ساره
سَنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام
سلام گلم یا به قول خودت سَنام...
فدات شم که عینک آفتابیتو میذاری و هی برمیداری و میگی سنام...
جدیدا دیگه جواب تموم سوالاتمون نه نیست،گاهی بَیه هم جواب میدی...
گفتم رادین مامان دوست دادی؟گفتی :بَیه...
رادین نی نی دوست داری؟بَیه....
..
اسم رنگها را هم یاد گرفتی اما پس و پیش جواب میدی..آبی،قِمِز،سیفید و...
ورد زبونت شده...این دیهِ؟؟؟؟؟هر چیزی که میبینی ما باید جواب سوال این دیه تو را بدیم....
صدای هر چیزی را هم که میشنوی میگی سی دی چیه؟ یعنی صدای چیه؟اوایل فکر میکردیم میگی سی دی ا چیه؟
همش هم میگی مامی دووو؟بابا دوو؟ساجده دوووو؟؟سایه (ساره)دوو؟؟؟کلا سراغ همه را از من میگیری...
هر وقت سکسه یا سرفه میکنی با تعجب دهنتو نشون میدی و میگی سی دی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
روز شنبه ناهار خونه خاله ساره دعوت شدیم مهسا جونم دعوت بود و با خاله مهسا رفتیم اونجا.لیلا دوست من و ترنم دختر نازش هم بودند و همچنین معصومه دوست خوب دیگمونم بود.خیلی خوش گذشت منتها چون ما عصرش میخواستم برگردیم تهران مجبور شدیم زود از خونه خاله ساره بیرون بیایم و نتونستیم زیاد پیش دوستهای خوبمون بمونیم.اما همینم غنیمت بود از شهریور که خونه لیلا جون رفته بودیم همدیگرو ندیده بودیم..البته به جز ساره جون که ما تحمل دوری همو نداریم و تند تند همو میبینیم.
رادین و ترنم
میز غذا...
اینجام تو برعکس گذشته که پیش دایی نمیرفتی(قابل ذکره که از بس دایی تو را بوس میکنه همش ازش فراری هستی)،رفته بودی کنار دایی و جُم نمیخوردی حتی بغل خاله فروغم نمیرفتی.کنار دایی آروم نشسته بودی و بقیه را نگاه میکردی،به هر کس هم که نزدیکت میشد بهش میگفتی اذ یَت نکن...
رادین و خان دایی و دایی سپهر
تو این عکس تو اجازه نمیدادی بابا عینک تلویزیون را بزنه...عینک خودتو دادی به بابا تا دیگه بابا عینکو از تو نگیره ...
گلم به اون آقاهه که عکسش رو جعبه چیپسه میگی آگا سی بی لو (آقا سیبیلو)
دیگه اینکه عاشقتم با تموم وجوددددددددددددددددد