12 بهمن-رادین و هستی
سلام سلام شازده کوچولو
گلم امروز حدودای ساعت 1 ظهر به سمت گلپایگان حرکت کردیم...
خونه دوست سابق بابا دعوت بودیم...
1 ساعت و نیم در راه بودیم و نمیدونم چرا از همون اول تو حوصلت سر رفته بود و یکسره میگفتی بییون (بیرون)اما خب منم کلی سرتو گرم کردم تا یکساعت و نیم گذشت و ساعت 2 و نیم رسیدیم.
اینجا کلاه بابا را سرت کرده بودی و میگفتی کلاه سعید...
واییییی نی نی دوست بابا 5 ماهه ا و دقیقا 1 سال و 5 ماه از تو کوچیکتره..اون متولد 2 شهریوره ...هر دوتاتون دوم ماه دنیا اومدید....اسمشم هستی ا..
خیلی نی نی خوشملی بود ...تو هم با دیدن هستی یکسره میگفتی اَستی...
تا مامانش اونو از تو کریرش بلند میکرد،تو کریره خالی را نشون میدادی و میگفتی اَستی دووو؟؟؟
یکبار هم که میخواستی به هستی لطف کنی اصرار داشتی بهش مغز تخمه آفتابگردان بدی!!!
رادین و هستی در حال صحبت با همدیگه....
یکسره هم سوار روروئک هستی بودی ...
سه چرخه هستی را تو اتاقش دیدی و میگفتی چَخ بیار...منم گفتم بذار بابا بیاد...وقتی بابا اومد تو سریع رفتی سراغ بابا و ازش میخواستی چرخو بیاره هرکاری میکردیم حواست پرت نمیشد که نمیشد...
تازه سوال هم میکردی چَخ کیه؟؟گفتم هستی ..گفتی نه چَخ دادینه!!!!
اینجام که خوابت گرفته بود.من و شادی جون تو و هستی را خواب کردیم و گذاشتیمتیون پیش بابا هاتون و رفتیم بازار گلپایگان...
از بازار برات یک کاپشن خوشگل خریدم.مبارکت باشه..
تو این عکس هر چی بهت گفتم رادینننننننن یک لحظه دست به سینه نباش تا عکس بندازم.گوشت بدهکار نبود که نبودددددد.
دو تا هندونه خوشمزه....
بفرمایید!!!!!!!!!!!!
اینم کادوی هستی به رادین جون...
تو هم به هستی بستنی خوری خوشملی کادو دادی...
ساعت حدود 12 شب برگشتیم و تو راه هوا حسابی بد بود و تگرگ شدیدی میبارید.اما تا سوار ماشین شدیم تو خوابت برد...
جدیدا هر چیزی که میبینی میگی کی اَنکیه؟؟؟؟(چه رنگی ا؟)
دیشب هم خونه بابابزرگت رفته بودیم و بابا بزرگ این ماشین کنترلی خوشگل را بهت کادو داد.
ممنون بابا بزرگی...