رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

15 فروردین-برگشت به خونمون

1392/1/15 22:20
نویسنده : رضوان
329 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقمAS_SweetDreams-xhello.jpg

الان ساعت 7:30 عصره و ما حدود ساعت 6 رسیدیم تهران...

بعد از 17 روز،دل کندن سخت بود اما چه میشه کرددددددد...تو که از پانته آ جدا نمیشدی.میگفتی نَ ییم بی یوون(نریم بیرون).

دیشب اول من و تو و مامی و مهسا جون رفتیم خونه عمه شمسی هم بازدید عیدشون و هم اینکه از مکه برگشته بودند..

عروسشونم خونشون بود (خانوم عمو محمد) ما که برای عقدشون نرفته بودیم و عروس خانوم را ندیده بودیم چشممون به جمالشون روشن شد...

حالا تو این گیر و دار تو یکسره میگفتی عمه شمسی دوست ندارم...به عروس خانومم میگفتی خاله...بعد گفتی خاله دوست ندارم..کلی خجالت کشیدم و حواستو پرت کردم تا دیگه ادامه ندی.

عمه گفت چرا رادین کوچولو مونده و تپلی نشده که من گفتم عمه هیچی نمیخوره پوستمو کنده...

از ناهار تا اون موقع هیچی نخورده بودی ،خونه که بودیم با هزار اصرار میخواستم بهت بستنی و بیسکویت بدم که نخوردی..شامتم لب نزدی...

در همین حین ،عروس خانوم که داشت شیرینی تعارف میکرد،یکهو تو با یک حرکت شیرینی را برداشتی و چون کوچک بود گذاشتی دهنت و یکی دیگه برداشتی...عمه اینجوری شده بود...تعجب

خلاصه حدود نیم ساعت اونجا بودیم و تو هم به دو تا پله خونه عمه گیر داده بودی یکسره بالا و پایین میشدی..واسه بالا رفتن مشکلی نداشتی اما پایین آمدن یکهو هول میشدی و نزدیک بود بخوری زمین...واسه همین چند دقیقه من و چند دقیقه خاله مهسا دستتو میگرفتیم...

تا اینکه رفع زحمت کردیم.

از اونجا رفتیم طوفان با خاله شمسی اینا و افسانه جون و پانته آ...اما اونجا خیلییییییییییی سرد بود . نازگلکم که تو باشی سرما خوردی بدجورررررررررررررر.

دیشب تا صبح سرفه میکردی و از سرفه بیدار میشدی و گریه و گریه...

الان هم علاوه بر سرفه عطسه هم میکنی....

اینم از دیشب که میخواستم بهم خوش بگذره اما با سرماخوردگی تو کو....تم شددددددددد..

خونه عمه شمسی ..رادین در حال بالا و پایین رفتن از پله ها...

اینجام طوفانه و رادین در حال ژست گرفتنه...

رادین و افسانه جون......

رادین و بابا در حال ماشین سواری...وای با هزار ترفند تو رو از ماشین جدا کردیم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

زهرا
15 فروردین 92 22:26
اگه اشتباه نکنم مهسا بهتون رمز داده.خیلی خوشحال شدم که اومدی وبم بازم بیاین


زهرا جون خودت رمز و دادی تو پست 4 فروردین ..یادت اومد؟


مامی
16 فروردین 92 18:49
ماشین بازی خوش گذشت
مسیحا
16 فروردین 92 19:09
سلام عزیزم، سال نو مبارک امیدوارم سالی پر از شادی و خنده و موفقیت داشته باشی
خاله مهسا
16 فروردین 92 21:05
ای وااای که تو این بالا پایینا چقد خاله رو اذیت کردی
مامان ترنم
17 فروردین 92 10:59
تعطيلات كه حسابي بهت خوش گذشته. هميشه خوش باشي و سلامت عزيزم.
مرجان مامان آران
17 فروردین 92 15:08
خوش باشیدددددددددددد رضوان جونممممممم
یه نی نی توو خواب و رویا
17 فروردین 92 18:43
یه عالمه بوس واسه رادین جونمو مامانش بووووووووووووس رضوان جون اینو از ته دل میگم نمیدونم چرا به شما یه احساس خاص دیگه ای دارم
مامان مهبد كوچولو
18 فروردین 92 14:47
سلام سال نو مبارك . رادين جوجه رو ببوس . سالي سرشار از خوشي و شادي و بركت برايتان آرزومندم .
مامان رضا جونی
18 فروردین 92 16:51
می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست سال نو رو که رادین خوب شروع کرده اونم با ماشین بازی
خاله مرمر
18 فروردین 92 22:17
چقدر اون عکسی که تو طوفان گرفته باحاله. سایه هاتون خیلی قشنگ شده.
راستی این عمه خانمتون عجب خونه ای داره هااااااااااا انشاالله توش به سلامتی زندگی کنن.
یعنی حیف نیست رادین همچین عمه ای رو دوست نداره؟؟؟؟ باید یه صحبت جدی با رادین بکنینا





متین من
21 فروردین 92 16:25
همیشه شاد باشی توهم مثل متین وقتی وسایل بازی سوار میشی باید به زور پیاده بشی وای که کارای همه بچه ها مثل همه مخصوصا لجبازی ها بازیگوشی هاشون رادین جون میبوسمت ازراه دور