رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

28 اسفند--- چهارشنبه سوری و دایی سهند جون

1392/12/27 23:27
نویسنده : رضوان
466 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل من

امسال چهارشنبه سوری بابا پیش ما نبود...

جاش حسابی خااالی بود..

آخه بابا تا 29 سرکاره و تازه صبح 29 میاد اراک پیشمون...

و اما امسال جشن چهارشنبه سوری را کاملا زنونه و البته با وجود یدون گل پسر ناز به اسم رادین جونی برگزار کردیم...

دایی سهند که مرخصی نداشت...دایی سپهرم گفت میخوام فوتبال ببینم و نمیام...

خلاصه که آتیش را تو حیاط روشن کردیم...و البته حسااابی هم بهمون خوش گذشت...

اول مراسم تا مهدیه جون یه ترقه انداخت و صداش که حسااابی بلند بود تو را ترسوند..دیگه میگفتی بسه بریم تو خونه...

اما بعدش کم کم یخت وا رفت و دیگه حسااابی گرم شدی و دیگه دوست نداشتی مراسم تموم بشه...

همش میگفتی چوب بهم بدید تا بندازم تو آتیش...

تو عکس زیر هم داری چوب برمیداریث تا بندازی تو آتیش...

بعدشم که سیب زمینی یخته شده تو آتیش را خوردیم ...

خاله شمسی که میخواست بره خونشون...تو گفتی نرو بمون...خاله گفت برم برای سپهر شام درست کنم...

و ایندفعه تو بودی که اصرار میکردی به خاله که برو خاظر شو برو خونتون به سپهر شام بدهههه...

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

پســـــــــــــــــــــــرم

آتشي روشن کرده ام،وعهد بسته ام تا خاموش شدنش ،برايت دعا بخوانم ،تمام کارهايت روبراه خواهند شد چراکه من...هيزمي دگر درآتش انداختم.سوختن غصه هايت را درسرخي آتش آرزو میکنم
 چهارشنبه سوري مبارک

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

و اما دایی سهند مهربون(پسر خاله من)...دیروز اومد خونمون با یه کادو در دست...

بله بازم مثل همیشه دایی جون به زحمت افتادند و برای رادین جونی کادو آوردن...

اونم کادوی تولد رادین را جلو جلو دادن...

گفت شاید روز تولدش نتونم بیام خونتون...

کفش کالج واسه رادینی ما خریدن...

ممنون دایی سهند جون...

رادینم اینقدر کفششو دوست داشت که کرد پاهاشو تا تو رختخوابش هم از پاش در نیاورد...

کفش به پا رفته بود تو تختشو میخواست بخوابه...

تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت کفشو در بیاره...

رادینــــــــــــم:

كمترين آرزويم اين است:

هرگز با چشمان مهربانت ، نامهرباني روزگار را نبيني....


بالاترين خواسته ام برايت اينست:
حاجت دلت با حكمت خدا يكي باشد...


زندگي ساختني است نه گذراندني،بمان براي ساختن،نسازبراي ماندن...


فاصله بين مشكل وحل ان يك زانو زدن است، امانه دربرابرمشكل ،بلكه دربرابرخدا.
...

هيچ چيز تورا ناراحت نکند،فقط شاديها تورا احاطه کند....

اينها آرزوهاي من براي تو در آخرین روزهای سال 92.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ترنم
28 اسفند 92 8:34
باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند.از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوی.
مامان ترنم
28 اسفند 92 8:34
چهارشنبه سوريت مبارك رادين جون. سيب زميني آتيشي خوشمزه بود؟
مامان آریا
29 اسفند 92 14:26
بهار ثانیه ثانیه پیشتر می آید و اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد . سال نو مبارک
مامان پريسا خانوم
29 اسفند 92 21:50
رضوان جان عيدت مبارك ايشالا سال جديد از بهترين سالهاي زندگيت باشه و در همه امور موفق و مويد باشي و به همه آرزوهاي قشنگت برسي
مامان امیرعلی
1 فروردین 93 9:01
گشت گرداگرد مهر تابناک ، ایران زمین / روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین ای تو یزدان ، ای تو گرداننده ی مهر و سپر / برترینش کن برایم این زمان و این زمین عید نوروز بر شما مبارک .
نگاری
2 فروردین 93 17:35
سلام عیدتون مبارک ای جونم کالج پسری رو نگاه
سمانه مامان وانیا
28 فروردین 93 17:24
سلام عزیزم... خدا واست حفظش کنه خیلی پسر نازی داری... خوشحال میشم به من هم سر بزنی... اگه با تبادل لینک موافقی خبر بده لینکت کنم.