رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

12 اسفند- رادین و مهمونامون

1392/12/12 19:37
نویسنده : رضوان
546 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ستاره آسمونم

پسر خوشگلم...5شنبه هفته پیش 8 اسفند عروسی آقا مجتبی پسر خاله بابا دعوت بودیم....

مامان بزرگت و عمو مسعود و محیا جون هم از اراک یکراست اومدند عروسی...

بگذریم که تو برخلاف همیشه که خوش اخلاقی شب عروسی تو تالار خیلی بداخلاقی کردی...

چون تو ماشین خواب بودی و هنوز یکساعت نشده بود که رسیدیم و بیدارت کردم...واسه همین حوصله نداشتی...

تو تالار با من اول اومدیم بالا قسمت خانومها...کللللی تعجب کردی که چرا بابا اینجا نیست...بعد گفتی میخوام برم پیش بابا...رفتی و بازم اومدی پیش من و با تعجب میگفتی چرا تو نمیای پایین پیش بابا...

خلاصه که شب با مهمونامون برگشتیم خونه ما...

مامان جون هم که رفته بود سوار ماشین عمو مسعود شده بود ...تا تو دیدی شاکی شدی که مامانجون بیاد تو ماشین ما...و البته اطاعت اوامر جنابعالی شد...

خوب بود و خوش گذشت...انشاا... خوشبخت بشن...

جمعه هم تا چشمهای خوشگلتو باز کردی...گفتی مامان مامانجون و مسعود و محیا هستن؟

گفتم بله و تو شاد و سرمست اومدی تو هال کنارشون...

الحق که با عمو مسعود خیللللی میونت جور شده بود و همش کنار عمو بودی و با عمو بازی میکردی...

اما خب مهمونهای ما خیلللی کم موندن...شنبه صبح برگشتند اراک...

تازه میخواستند جمعه شب برگردن که ما نذاشتیم...

این گلها هم رو میز تو تالار بود که آخر جشن دادن به مهمونها...

تو هم یکی از اینها را برداشتی و اوردی دادی دست من و گفتی تو عروسی و منم دامادم...قلب

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

صبح که مهونها میخواستن برن...دقیقه به دقیقه مامان جون میامد تو اتاق خواب و تو را میدید و قربون صدقه ات میرفت و یکبار هم عمو مسعود را برد داخل اتاق و تو رو نشونش داد و یکبار هم محیا جون...

محیا جون از تو عکس انداختن...

منم چند تا عکس از خواب جنابعالی انداختم همون موقع...

 

اما خب شنبه شب که بابا از سرکار اومد خونه...بیحال بود و آبریزش بینی و عطسه و...

بله بابا جون جنابعالی سرماخورده حساااابی...

منم از ترس اینکه تو ازش نگیری...نمیذاشتم بری کنار بابا...

فردا صبحشم شال و کلاه کردیم و رفتیم خونه مامی...

و طفلی بابا را تنها گذاشتیم...

خلاصه تا رفتیم خونه مامی سریع زنگ زدم به خاله مهسا که تو هم بیا اینجا و شب بمون...

با هم باشیم ...

خلاصه خاله هم آمد و عصرشم رفتیم بیرون با هم و خیلللی خوش گذشت...

تو کاغذ آوردی و دادی به خاله و گفتی برام موشک درست کن...

وقتی موشک درست شد گفتی حالا چطوری سوارش بشم؟؟؟متفکر

و با کمک خاله سوار بر موشک میشدی و یکهو موشک را از زیر پاهات پرت میکردی کنار و خودتو مینداختی رو زمین و میگفتی موشک تصادف کردددد.

و...

و اینقدر اینکارو کردی تا اینکه بازم سرت گیج رفت...

تو این عکس داشتی سقفو نگاه میکردی و میگفتی خونه داره میچرخه...

و کلا رادین عادت داره وقتی دراز میکشه یکی از پاهاشو رو اون یکی پا میندازه...

حتی وقتی بغل مامانش لم داده...

و رادین ما میخواست به عمو معینش بگه دارم فیلم پژمان جمشیدی میبینم...

رادین:داشتم فیلم پژمان جمشیدی می نی ن دَم....قهقهه

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

و این عکسم داخل فیس دیدم و خیلللی خوشم اومدددد....

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامی
12 اسفند 92 19:17
همیشه به عروسی .پسر اراکی
مینا مامان آرتین کوچولو
13 اسفند 92 8:14
خوشبخت بشت ایشاله قربون این پسر باهوش اراکی
هانی
13 اسفند 92 17:17
همش به عروسی عزیزم .رضوان جوننننننن بابایی مریض گناه داشت که گذاشتینش خونه تهنایییییییی بعدش خودتون رفتین خوش گذرونییییییییی
منا(مامان کورش)
13 اسفند 92 17:47
پسر اراکی همیشه به عروسی وشادی الان که موشک داری بیا پیش ما کاشان خوشحال میشیم
نازي مامان پورياپارسا
13 اسفند 92 23:26
خوب مسلمه ني ني مهمترازباباس .خدايي نکرده مريض نشه .بابايي هم خودش ميدونه اشکالي نداره .انجالله دومادي خودت پسرکم .
رضوان
پاسخ
قربونت نازی جون این وسط بالاخره یکی با من هم عقیده بود
الهه مامان یسنا
14 اسفند 92 8:49
ای جانم رادین دلم تنگ شده بودا ایشالا همیشه شاد باشی و لبت خندون
مامانی ساره
14 اسفند 92 12:01
ماشاءالله انشاءالله که خدا براتون حفظش کنه
رضوان
14 اسفند 92 21:17
آی چیچک
15 اسفند 92 15:17
همیشه به مهمونیو عروسی عزیزم
مامان ترنم
16 اسفند 92 10:08
قربون اين گل پسر اراكي. هميشه به عروسي باشي رضوان جون.
مامان توت فرنگی(امیرعلی)
18 اسفند 92 10:30
ایول ازین تصویر به سلامتی همه اراکیها
نگاری
18 اسفند 92 19:50
همیشه به خوشی گردش طفلک تا بابایی سرما خورد پیچوندین دیگه
گلی
19 اسفند 92 15:32
سلام دوستای گلم خوبین امروز اتفاقی با یه فروشگاه اینترنتی آشنا شدم البته قبلا هم آشنا بودم ولی امروز دقیق رفتم توسایتشون ودرست بررسی کردم دیدم چه قدر چیزای خوبی داره وبه راحتی توی خونه نشستی وسفارش میدی برات بیارن دم خونه دیدم ایده خوبیه که به شما دوستای گلم هم اطلاع بدم گفتم اینجا آدرسشا برای شمادوستای گلم بذارم تا شماهم ازش اگه دوست داشتین استفاده کنید امیدوارم خوشتون بیاد ازشو کلی احساس راحتی وآرامش بهتون هدیه کنه
مریم (مامان ارمیا )
26 اسفند 92 0:17
خاله با موشکت مارو هم میبری ددر