رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

6 اسفند - خانه تکانی

1392/12/7 12:16
نویسنده : رضوان
582 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

پسر گلم ما هم این روزا مشغول خونه تکونی هستیم...

و تو هم در این امر خطیر سهم بسزایی داری اوه

بله مامان وسایل را جابجا میکنه و چند دقیقه بعد ی نگاه به پشت سرش میندازه و میبینه آقا رادین لطف نمودند و باز هم وسایل را سر جای قبلیشون قرار دادند...چون فکر کردن که اینجوری زیباتره ...کلافه

اسکوتر و فرغون و ماشینهای رادین باید در جای همیشگی خودشون وسط سالن خونه جای داشته باشند و لاغیررررر... مشغول تلفن

در این عکس هم چون رادین ما تحت تاثیر تمیز کردن  ظروف داخل بوفه توسط مامان قرار گرفتند...نهایتا تصمیم گرفتند که اسباب بازیهای خودشونم در بوفه به ی طریقی جای بدن.... وقت تمام

نمای نزدیک....

و بعد هم نتیجه کارشون با افتخاررر نشون مامان بدن...

و منتظر یه قدردانی درست و حسابی از طرف مامان بشن البته....

و در این امر خطیر رادین به شیشه شو علاقه وافـــــــــــــــری داره...

میگم علاقه یعنی ته ته علاقه ها...

اسپری را میگیره دستشو هر جایی که فکر میکنه کثیفه میپاشونه...ی شیشه رایت در این راه تموم شد...

واسه همین آب تو ی شیشه خالی رایت ریختم و دادم دستش تا با خیال راحت گلها را آبپاشی کنه...نیشخند

نیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند

دیروز که خونه مامی بودیم رادین طبق معمول داشت ماشین بازی میکرد و دور خودش میچرخید...

یکهو ایستاد و با تعجب میگفت چی شد؟؟؟ چی شد؟؟؟

گفتم هیچی مامان...

گفت: چرا خونه چرخید؟؟؟وقت تمام

و ما متوجه شدیم اقا رادین برای اولین بار با سرگیجه آشنایی پیدا کردند....

هر قدر هم که بهش میگفتم مامان جان چرخیدی سرت گیج رفته...اما باورش نمیشد و میگفت ...چرا خونه چرخید پس؟؟؟؟قهر

قهرقهرقهرقهرقهرقهرقهرقهرقهرقهرقهر

و عصر هم پسر ما در اپارتمان مامی را باز کرده بود و مشغول تماشای بچه های همسایه ها که از مدرسه برگشته بودند شده بود...و بادیدن هر بچه  ای داد میزد...نی نی ســـــــــــــــلام....اسمت چیه؟اون بچه هم که رادین را خیلی کوچولو میدید ی لبخندی میزد و میرفت...پسر منم ناراحت میشد...تا اینکه مامان هم وارد صحنه شدو به هر نی نی که جوابشو نمیداد گوشزد میکرد که نی نی اسمتو به پسر ما بگو...وقتی هم نی نی اسمشو میگفت رادین ما هم داد میزد اسم منم دادینه....

خلاصه که کلی پسرم سرگرم نی نی ها شد... خنده

بعدش که داشتیم برمیگشتیم خونمون...پشت ویترین ی مغازه ایستادیم ...ی دختربچه 7-8 ساله هم اونجا بود..بعد چند دقیقه رفت...رادین رو به من کرد و گفت چرا نی نی اسمشو به من نگفت؟؟؟

گفتم خب مامانی شما ازش سوال نکردی که...

یکهو رادین داد میزد نی نی اسمت چیه؟؟؟

و نی نی هم که دور شده بود صدای پسمل ما را نشنید و رفت...خمیازه

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

بازی شبها در تختخواب رادین عوض شده ...

این شبها رادین با یه ملافه کوچولو در دست و البته یه ملافه هم میده دست باباش ...منتظر مامان میشن ...تا مامان بیاد و در تاریکی که چشمهای مامان درست نمی بینه با بابا گوله برفی(ملافه) پرت کنن طرف مامان خنثی

و هر قدر صدای اعتراض مامان بلندتر باشه ...صدای خنده های پسر من و البته باباش بلندتره...آخ

بچم موقع خواب یه برقی تو چشمای خوشگله هست و با ذوق با بابا جونش میگه بابا بریم گوله برفی بازززی....مژه

و بعد از بازی گوله برفی...

میاد وسط تخت و به باباش میگه بگو دادینه منه... و به منم همینو میگه...و ما باید رادینو از دو طرف بکشیم طرف خودمون ..و بگیم رادین منه...تا اقا رادین ببین ه چقدر هوادار و خواهان دارن و کــــــــــــــلی ذوق کنه....آخ

و آخرشم خودشو از تو دستهای بابا به زور بیرون میکشه و میاد پیش منه و میگه دادینه مامانم هستم...بغل

و مامان:خجالت            

و   بابا:منتظر

خجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالت

دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه
دلتو بتکون
از حرفا
بُغضا
آدما
دلتو بتکون از هرچی که تو اين يک سال ...
يادش دلتو به درد آورد
از خاطره هايی که گريه هاش بيشتر از خنده هاش بود
از نفهميدنِ اونايی که هميشه فهميديشون
دلتو بتکون از کوتاهی های خودت
اگه با يه
"ببخشيد! من هم مقصر بودم" يکی رو آروم می کنی
آرومش کن
دلتو بتکون.. يه نفسِ عميق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقای خوب...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

کاکل زری یا ناز پری
6 اسفند 92 12:39
رضوان جونممممم خسته نباشیییییی عزیزممممممم مرسی که همش بهم سر میزنییییی فدات بشم شرمندتم خیلی دلمون تنگ شده بود ولی نمیشد بیام نتتتتتت قوربون رادین جون با این شیرین زبونیشششششش من که هر وقت میام اینجا محاله بتونم جلوی خندمو بگیرم از دست کارای رادین خیلی محکم ببوسشششششششش اخخخخخخخ عاشق دادین گفتنشمممم
رضوان
پاسخ
مامی رها
6 اسفند 92 16:57
خسته نباشی رضوان جون....... من که تیریپ حلزونی دارم خونه تکونی میکنم یواش یواش...........البته با کمک همسری و خواهر و مادر و بقیه ماشاالله به رادین.......چه خوب به مامان جونش تو تغییر دکوراسیون کمک میکنه معلومه حسابی مامانی شده هااااااااااا راستی عزیزدلم تو نی نی گپ درخواست دوستیمو تایید کن
رضوان
پاسخ
فدااات خانوم گل
مامان ترنم
8 اسفند 92 8:52
خسته نباشي رضوان جون از خونه تكوني. رادين كوچولو تو هم خسته نباشي عزززيززززم. خودمونيم ها سليقه رادين از خودت بهتره . بوفه‌ات اين شكلي قشنگتر شده.
رضوان
پاسخ
ممنون...لیلاااا بوفم قشنگ شده؟؟؟
نگاری
9 اسفند 92 20:34
خسته نباشی رضوان جون مخصوصا با کمکهای رادین. میبینم که شبا مورد حمله قرار می گیری. من عاشق این شیرین زبونی هاشم
رضوان
پاسخ
ممنون...بله مثل اینکه پدر و پسر فکر کردن میدون جنگه
شقایق(مامان ارشان)
11 اسفند 92 11:59
رضوان جونم خسته نباشی عسیسم.......... رادینم ک حسابی خسته شده قربونش برم. مامانی انقدر از بچم کار نکش خوب ای جانم سر گیجه خیلی باحال بود رادین جونم خیلی دوستت دارم رادین منه
رضوان
پاسخ
ممنون گلم
متین من
11 اسفند 92 12:31
یک خسته نباشی گرم بهت میگم آفرین بهرادین عزیز که به مامانی کمک میکنه ببوسش
مرجان مامان آران و باران
11 اسفند 92 16:18
خسته نباشی عزیزممممممممای جانم که کمک میکنیییییعزیز دلممم که اسم همه رو میپرسییییییییییییییقربونت برم که گوله بازی میکنی
فرزانه مامان علی اکبر
12 اسفند 92 14:39
خسته نباشی رضوان جون تعطیلات نوروز شمال در خدمت شما هستیم
مامان رضا جونی
19 اسفند 92 10:32
سلام خوش بحالت دیگه خانمی حتما خونه تکونی دیگه تموم شده هان
مریم (مامان ارمیا )
22 اسفند 92 2:43
واقعا خسته نباشی رضوان جوونم