رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

24خرداد-اینروزاااا

1392/3/27 16:12
نویسنده : رضوان
666 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم  animated gif of spongebob

گل من اینروزا تو حسابی شیرین زبونی میکنی و در عین حال شیطونی...

اما خداییش تو این دو ساله اونقدر شیطنت کردنهات اذیت کننده نبوده ...وقتی بقیه وبلاگها را میخونم میبینم تو اصلااا اذیت نکردی...

یعنی هیچ وقت من از دست تو وسایل را جمع نکردم...یا یکی از دوستان میگفت تموم وسایل خونمون یک متر بالای زمین گذاشتیم و دستگیره در کابینتها را در آوردم و نمیدونم پسرم میره رو میز تلویزیون و داخل بوفه و...

اما تو هیچ وقت اینکارا را نکردی...البته شیطونی میکردی اما نه اونقدر که باعث اذیتم بشی...جالبه به بوفه خاله مهسا که تا پایینش پر از وسایل خوشگل و جذابه برای شما بچه ها و بوفه کامل بازه...اصلاااا تا حالا دست نزدی...

ممنون پسرم که اینقدرررررررررررررررررر خوبی...

تو این عکس دریل مامی را آورده بودی و میخواستی زمین را سوراخ کنی تازه صداشم در میاوردی...

تو این عکسم در حال نواختن گیتار بودی که یکهو آستین رکابی لباست جلب توجهت کرد و نگاهی به دستت کردی و گفتی اِاِاِ پس شلوار ِ دستم دوووووووو؟؟؟منظورت آستینت بود...

اینجا هم در حال تماشای باب اسفنجی بودی که یکهو اومدی گفتی مامان بستنی میخوامم...منم بستنی لیوانی بهت دادم...که یکهو شاکی شدی و گفتی بستنی اُختاپوسی میخوام..

قیافه من در اون لحظه:اوه

و رادین: زبان

  عکسهای شخصیت کارتونی باب اسفنجی شلوار مکعبی

خلاصه منظورت بستنی چوبی بود...بهت دادم و تو مشغول خوردن و نگاه کردن به بقیه برنامه باب اسفنجی شدی...

 اینروزا هم پازلتو به تنهایی و براحتی بطور کامل میچینی...قلب

دیروز هم که رای گیری ریاست جمهوری بود و ما از ساعت 7 رفتیم تا 10 شب آخرشم دست از پا درازتر برگشتم چون داشت شام تو دیر میشد و گرسنه بودی...تازه ساعت 9 بردمت خونه پیش بابا ...اما بابا ساعت 10 زنگ زد بیا که ما دو تا دیگه آبمون تو یه جوب نمیره...منم بدو بدو برگشتم...اما مامی و خاله مهسا موندن...

اینجا هم تو صف بودیم و تو مشغول بازی...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامی
25 خرداد 92 16:21
کاکل زری یا ناز پری
25 خرداد 92 16:49
ای جونمممممم رادین نوازندههههههه خوبیییییی؟؟؟ قالب خوشکل وبلاگش کجا رفت.؟
مامان امیررضا
25 خرداد 92 17:03
افرین به رادین عزیزم که اینقد پسر خوب و ارومی هستش و مامان جونشو اذیت نمیکنه. رضوان جان مرحبا به تو که پسر خوبی تربیت کردی


قربونت عزیزم..رادین خودش خوبه
مامان بردیا
25 خرداد 92 18:42
بردیا هم عاشق باب اسفنجیه.منم دائم باید بشینم باهاش نگاه کنم.البته بدمم نمیادا
مامان ترنم
25 خرداد 92 20:02
شلوار دستش کو؟؟!! ها رضوان شلوار دستش رو چکار کردی؟؟؟؟
خاله مرمر
25 خرداد 92 22:20
سلام شرمندم که دیر به دیر میام پیشتون واسه پسرم صدقه بگذارین و اسپند دود کنین. ماشاالله بچم یه مرد تمام عیاره قربون اون شلوار دستش برم منننننننننننن
عمو معین
26 خرداد 92 13:24
رادین منو یاد بچگیا خودم میندازه
باریکلا عمو


الهه مامان یسنا
27 خرداد 92 15:41
سلامممممممممم چقدر دلم براتون تنگ شده بود. ببخشید که زودتر نیومدم این روزا خیلی سرم شلوغ بود... آخی قربونش برم چه ناز شده.. خاله به منم بستنی اختاپوسی میدی؟؟؟؟
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
28 خرداد 92 14:42
خوشل خاله آخه زمینو چرا میخوای سوراخ کنی؟ حداقل دیوارو سوراخ کم ک ب ی دردی بخوره خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ قربون شلوار دستت تو هم مثل ارشان عاشق باب اسفنجی هستی؟
نگاری
29 خرداد 92 8:28
بستنی اوختاپوستیت منو کشته
راحله
29 خرداد 92 11:24
ای جوووووووونم این گل پسر به هیچی دست نمیزنه از بس فهمیده است ماشالله وای به شلوار دستش یه عالمه خندیدم
خاله معصومه
29 خرداد 92 12:16
مامانش ایندفعه لباس بی آستین براش خریدی ها
ساراکوچولو
30 خرداد 92 15:13
سلام...ماشالله به پسرم..چه بزرگ وناز شده...شرمنده که خیلی وقت سرنزدیم فقط به خاطر کمبودوقت...سری به سار جون بزنید الان ده ماهش شده...منتظریم..بای
یاسمن
2 تیر 92 13:20
سلام رضوان جون خوبی؟من خیلی وقته که میخوام بیام وبت اما هر بار که لطف میکنی و برام نظر میزاری ادرستو اشتباه میزاری و باز نمیشه دیروز که زحمت کشیدی اومدی اون یکی وبم موفق شدم که بیام و وبلاگت باز شد.وای که چه پسر نااااااااااااازی خدا نگه دارش باشه عزیزم چه عکسای خوشملی ازش میگیری مامان خوش سلیقه.راستی اون چترو قطره و بارونم نخریدم خیلی سادست اموزششو گذاشتم خبرت میکنم فدای تو بشم بووووووووووووس بای بای
مریم (مامان ارمیا)
10 تیر 92 4:30
چقدر کارای بزرگونه پسرمون بلده،گیتار ،دریل بازی ،بابا قهرمان کوچولو