25 اسفند-پسرم شکوفه بهاریم
رادینم...
آرام جانم...
شکوفه ی بهارم...
باز بوی بهار و تداعی لحظه ی دیدار من و تو...
باز تو و تازگی و رنگ باختن بهار...
خــــوب نگاه کن...
ببین چه کردی...چه خواهی کرد...نکند بهاری بگذرد و بهاری نشوی...
دلت را صیقل بده....
یکرنگی کودکی ات را در صندوقچه ی قلبت نگاه دار...
برای روزگاری که می اندیشی زمستان است و بس!!
برای روزهایی که به انتظار بهاری...
بدان...بخواهی می شود...و خدایت ...او را داری غمت نباشد...که نزدیک ترین است به تو.
بمان تا همیشه برایم ؛
تو بهـــــاری...بهاری ام میکنی...قدمهایت سبز است...دستانت عطر بهارنارنج می دهد...نگاهت گرم است...وجودت شکوفه باران است...
بهار مبارکت باد...شکوفه ی بهاری ام.
چقدر دوستت دارم....گاهی نفسم میگیرد....شاید قلبم کوچک شده.....و دوست داشتنت لبریز...
چند روز پیش بدون اینکه اطلاع داشته باشی قراره بری ارایشگاه
از خواب که بیدار شدی دنبال ماشینی میگشتی که عمو آرایشگر بهت داده...
و من مات و مبهوت و متعجب بودم از رویای صادقه تو...
چرا که اقای ارایشگر سال گذشته وقتی برای کوتاهی موهات چند روز مونده به عید رفتیم..عیدی بهت ماشین داد...
و تو امسال زودتر...خواب عیدیتو دیده بودی...
و من نگران بودم از اینکه نکنه امسال عمو آرایشگر به تو عیدی نده...
خودمو آماده کردم..تصمیم گرفتم تا ماشینی بخرم و همراه خودم ببرم آرایشگاه تا اگه عمو بهت عیدی نداد..اونو از طرف عمو بهت بدم...
تو این چند روزه همش میگفتی بریم پیش عمو ارایشگر تا هم سوار ماشینش بشم هم کادومو بگیرم...
و خدا را شکر که خود عمو..عیدی امسالتم بهت داد...
البته ی ماشین دیگه بهت داد..
اما تو فقط ماشین پلیس میخواستی...
و منم شرمنده از اقای ارایشگر...که ماشین پلیس نداشت...
و بالاخره خودت ماشین یدک کشو انتخاب کردی...
اولین عیدی سال 94 مبارکت باشه شکوفه بهاری من...
بعدا نوشت:
رادین:مامان دیدی گوشیت خراب شد؟؟
مامان:با بغض ساختگی به رادین میگه اره دیدی...
رادین:اما خدا را شکر گوشی خریدی...
مامان: