22 اردیبهشت - قربون دستت
سلام نفسم
فدات بشم که این چند وقته اینقدر کلمات خاصیو تو صحبتهات بکار میبری..
دلم میخاد درسته قورتت بدم...
مواظب خودت بااااش...
رادین من خیلی باادب شده..
فداش شم...
هر چیزی که میخاد میگه لطفا....
الانم یکهو گفتی مامان میشه لطفا کلاهمو بدی....
با اون طرز حرف زدن شیرینت...میخواستم بخورمت...
هر موقع آب میخای میگی مامان لطفا آب برام میاری؟؟
وقتی آبو میخوری بلند میگی قربون دستت...
دیروز رفتیم خونه دختر عمه من هانیه جون تا نی نی اشو که تازه بدنیا اومده ببینیم...
قبلش بهت گفتم رادین میخوایم بریم یه نی نی کوچولو ببینیم...
رادین: ا ا ا نی نی مهسا بدنیا اوومد؟؟؟
فدات که همش منتظر پسر خالتی....گفتم نه یه نی نی دیگه...
رادین: اسمش چیه؟ من:پارمیس
رادین:فامیلیش چیه؟؟ من : کاویانی ...
با مامی کلی تعجب کردیم از این سوالات...
عصر که خاله مهسا اومد خونمون گفتی مهسا نی نی ات بدنیا اومد؟؟
خاله:نه ..اگه بدنیا اومده بود پس الان کجا بود چرا نیستش؟؟ رادین:خب گفتم گذاشتیش خونه پیش سعید..
خاله:پس دلم چرا بزرگه؟؟ رادین:خب غذا زیاد خوردی دیگه....
و بعد رادین یکهو دلتنگ پسر خالش شد و گفت...مهسا اصلا منم بخور برم پیش پسر خالم....
عصر شد و رفتیم خونه پارمیس کوچولو...تو با دیدین پسر خاله پارمیس که دوم ابتدایی کلی ذوق کردی و شروع کردید با هم بازی...
تا اینکه علی بهت گفت بریم طبقه بالا...خلاصه که رفتید بالا...
بعد اومدی تعریف کردی که علی بهم گفت من بالا میمونم تو خودت برو پایین...
و تو بهش گفتی :نه وقتی دو نفر با هم بالا میان با همم میرن پایین...نه تهنایی...
و خلاصه دست در دست علی اومده بودید پایین...
گویا بابای پارمیس طبقه بالا بوده...و تو باز اینجوری تعریف کردی...آقاهه فکر میکرد من نمیتونم حرف بزنم کوچولویم...از علی پرسید این پسر کیه؟؟
5 دقیقه به 5 دقیقه هم میرفتی به سه چرخت که داخل راهرو پارک کرده بودی سرمیزدی و میمامدی...
کلی همه به کارت میخندیدن میگفتن حتی اگه سه چرخش بیرون در هم بود کسی جرات نمیکرد بدزدتش..از بس رادین بهش سر میزنه...
عااااشقتم