30 اردیبهشت- رادین و شهر بادی
سلام عشقم...زندگیم...
گلم سه شنبه هفته گذشته الهه جون مامان یسنا دوست وبلاگی عزیزمون، اطلاع دادن که ما داریم میریم پارک بادی با چند تا از دوستان و بچه های گلشون..شما هم مایل بودین بیاین...
ما هم از خدا خواسته رفتیم...
منتها چون یسنا جون خودش یه دوست قدیمی داشت..طبیعتا فقط با اون بازی میکرد..
و تو هر قدر تلاش کردی تا نظرشو جلب کنی تا باهات بازی کنه اون توجهی بهت نکرد...
هر جا اون و پرستش دوستش میرفتن تو هم پشت سرشون میرفتی تا بلکه یکم باهات بازی کنن و بهت توجه کنن منتها....خب دیگه بچه ها همینن دیگه...گلم باید یاد بگیری همیشه همه چیز بر وفق مرادت نیست
اینجام داشتی دنبال بچه ها می دویدی...
اینجا کنار یسنا و پرستش نشستی تا باهاشون نقاشی بکشی...
تو هم خیلی ناراحت شده بودی رفتی سراغ نی نی های دیگه منتها اونا برخلاف تو تنهایی بازی کردنو به دسته جمعی بازی کردن ترجیح میدادن و بازم توجهی بهت نکردن...متاسفانه تو هر جا میری خودت مایل نیستی تنهایی بازی کنی..اول میگردی واسه خودت دوست پیدا میکنی و با اون مشغول بازی میشی و تویی که وقتی پارک میریم بعد از دو سه ساعت باید به زووور برت گردونیم...
اون روز خودت پیشنهاد دادی که بریم...بریم یه پارک دیگه...
ما هم برگشتیم...
تا اینکه سه شنبه همین هفته 29 ام...گوشیم زنگ خورد و من جواب دادم..
دیدم یه آقایی پشت خطتن و میگن اسم پسرتون رادینه/من از پارک بادی تماس میگیرم...
و خلاصه نقاشی تو توی قرعه کشی برنده شده بود و اون اقا از ما خواستن فرداش بریم و جایزه رادینو بگیریم...و البته تاکید داشتن که خود رادینم باشه تا جایزشو انتخاب کنه...
خلاصه که من خیلی تعجب کردم...که چه عجب یکبارم قرعه به نام ما افتاد...
فردای اون روز که میشه امروز هم رفتیم پارک بادی...
و کلی جایزه عمو گذاشت جلوت و تو ابرنگ و انتخاب کردی...
عمو مسیول پارک میگفت..رادین خیلی خوش شانسه ما اینبار بجای یک هفته نقاشی های یک هفته و نیم را قرعه کشی کردیم و قرعه به اسم رادین افتاده...
بعد از پارک بادی...رفتیم پارک و تو حساااابی بازی کردی..
یه دوست پیدا کردی به اسم صدف..حسابی باهاش سرگرم شدی...
تا رسیدیم خونه رادین جونی شروع به کشیدن نقاشی کرد با ابرنگش...
اولین نقاشی هم چراغ راهنمایی بود...
عصر، عصرِ تنهايیست ❗️
.
نگاه كه كنی مى بينی همه ترجيح ميدهند صندلی جلوی تاكسی بنشينند، همه تلاش مى كنند آهنگهاشان را تنهايی گوش بدهند، هيچكس دوستی را برای هميشه اش نگاه نمى دارد چون اينجور چيزها تاريخ مصرفشان گذشته، وسيله های آشپزخانه ها نيازی به مادر ندارند و دوربينهای عكاسی نيازمند .
.
كسی نيست كه بتواند بگويد: سه،دو،يك... خودت نگاه كن مى بينی سلفیها و مونوپادها چقدر خوب تنهايی را حفاظت مى كنند تا مجبور نشوی از رهگذری در پارك خواهش كنی پرتره ی زيبايی از دوستيهایتان رسم كند و مجبور نشوی لبخندی از اجبار تحويلش بدهی !
.
چون نه دوستی هست نه رهگذری٬ همه ی رهگذرها درحال چك كردن پيام هستند، هركدام از سرنشينان تاكسی آهنگی را به تنهايی گوش مى دهند،
اگر خدايی ناكرده روزی از اجبار سوالی از كسی پرسيدی حتما بابت خدشه دار شدن حريم وسيع تنهايیاش مفصل عذر بخواه، يادت باشد آن چند نفری كه هنوز دوروبرت هستند را نپرانی .
. " مراقب دوستیهامون باشیم "