رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

16شهریور--اینروزا

1394/6/17 1:23
نویسنده : رضوان
514 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

اینروزام به سرعت میگذره...

و بازم هر روز خدا را کلللی شکر میکنم که برگشتیم اراک...

فکر کنم ته دل تو هم همینطوره...

اینجا کلی پر انرژی و شاد شدی...

کلی تو حیاط خونه مامی دوچرخه سواری میکنی...و به عشق دوچرخه میری خونشون...

صبح که از خواب بیدار میشی..به ذوق رفتن به مهمونی یا مهمونی دادن تو خونمون از خواب بیدار میشی...

بابا هم کلی راحت شده...دیگه واسه سرکار فتن نمیخواد 5-6 ساعت تو راه باشه...

یکروز که داشتی مسواک میزدی آبی که از شیر آب بیرون میامد توجهت و جلب کرد و سوال کردی مامان این آبا از کجا میان...

و خلاصه کلی توجیح دی که آب ما از بارون و برف که میباره و پشت سد  و....

خلاصه امروز یه نمه که بارون میامد تو رو کلی به هیجان آورد که خدا را شکر آب خونمون زیاد میشه و قطع نمیشه...

حسابی هم با پسر خالت خوش میگذرونی . کلی قربون صدقش میری..خدا کنه این عشق و علاقه هر روز پررنگتر بشه...تا ببینیم.

سامیارم که امروز دقیقا 50 روزه شد و کلی دست و پا تکون میده و کم کم داره اطرافشو و اطرافیانشو میشناسه...

یکروز رفتیم نمایشگاه کودک و نوجوان...

برخلاف فکر من که گفتم الان رادین هر چیزی ببینه میخاد...

اصلا چیزی نگفتی و نخواستی و خیلیم آقا بودی..فقط به هر بچه ای میرسیدی میگفتی ما یه نی نی داریم هااا..

کلی احساس مالکیت میکنی نسبت به سامیار...

یکروزم رفتیم پارک بامامی و خاله مهسا و سامیار...

بازم تو کلی تعریف از سامیار میکردی پیش بچه ها و ماماناشون...

به یکی از اون مامانا میگفتی نی نی ما خیلی نق میزنه...اما من که کوچولو بودم اصلا نق نمیزدمووفقط میخوابیدم...زیبا

شنبه هفته گذشته با کلی ذوق و شوق که از ساعت 1 ظهر که فهمیدی میخوایم بریم آرایشگاه..لحظه شماری کردی تا ساعت 5و نیم عصر..رفتیم آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی...

سه شنبه همون هفته تولد دانیال پسر دختر عموی بابا دعوت بودیم و تو  و زهرا و سورنا و چند تا بچه دیگه کلی دزد و پلیس بازی کردین..بازی محبوب تو...

پنجشنبه هم رفتیم عروسی پسر عمه بابا..

اونجام باز با زهرا و آرتین کلی بدو بدو کردین...

شنبه 14 شهریورم با لیلا دوستم و خاله مریم و یاسین و آوین و مهرگان و مهرشاد رفتیم دیدن نمایش تنبل تنوری...حسااابی بهت خوش گذشت...بوس

و اما امرووووز پسر ما دزد دریایی شد خندونک

البته چون پسرم دوست نداره دزد باشه و فقط پلیس باید باشه،میگه من پلیس دزد دریاییم و خودمو شکل اونا کردم تا بتونم دستگیرشون کنم...خستهراضی

این شما و این  رادین خااان....پلیس دزد دریایی...خندونک

دوست دارم هزااارتا....محبت

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان برديا
22 شهریور 94 20:06
سلام.دوست خوبم خوشحالم كه خوبيد.ما برگشتيم.پيشمون بيايد و خوشحالمون كنيد