12مهر-اینروزا
سلام نفسم...
خوشگل من حسابی بزرگ و آقا شده...
کلی قربون صدقه سامیار میری...
سامیارم که کلی بهت میخنده...
تو همش میگی چرا سامیار بزرگ نمیشه زودتر تا باهام بازی کنه...
یکروزم ناراحت بودی از اینکه سامیار چرا زودتر بدنیا نیامده...
روز 4مهر عروسی پسر عمه بود...
تو هم عاشق جشن و مهمونی...حسابی ذوق کردی..البته بیشتر مهمونی را دوست داری به امید اینکه یه دوست پیدا میکنی اونجا...
منتها نتونستی یه دوست خوب واسه خودت پیدا کنی...
اما خب بالاخره سرگرم شدی...
تو این عکسه مثلا تو هم میخایی مثل سامیار خمیازه بکشی...
تو این دو هفته..دو بارم رفتیم هپکو خونه مامانبزرگت....
تو هم حسابی با دختر عموت زهرا بازی کردی..
منتها یکهو وسط بازی زهرا باهات قهر میکرد تو هم ناراحت میشدی که زهرا باهام قهر کرده...اواخر مهمونی که داشت اشکتم درمیامد...زهرام فاز مخالف برداشته بود و همش یه حرفایی میزد برعکس خواسته تو مخصوصا...تا تو بیشتر حرص بخوری...هر چند ازت 8 سال بزرگتره..اما خب اونم هنوز بچه است..کاری نمیشد کرد...
فقط بهت گفتم دخترا با دخترا ..پسرا با پسرا...نمیخاد با زهرا که دختره بازی کنی..دخترا حساسن...
اما تو این قضیه برات شده یه کابوس...
دقیقه به دقیقه میگی مامان من از زهرا بزرگتر شدم الان ؟؟؟
انتظار داری یه روزی ازش بزرگتر بشی و باهاش قهر کنی و انتقامتو بگیری...
یه شبم با ترس از خواب بیدار شدی و گفتی مامان داشتم خواب خوب میدیدما...
اما یکهو خوابم بد شد..خواب زهرا و سعید بود...
یکروزم که رفته بودیم پارک فقط یه دختر تو پارک بود ...تو ناخوداگاه گفتی اههه اینم که دختره یه دختر قهر قهروووو من...
فدات شم که ذهنیتتن کلا نسبت به دخترا بهم ریخته و بد شده...
تو که عاشق بازی کلش هستی...
چند ماهیه دوست داشتی لباسی داشته باشی که روزش عکس کلشه...
اما خب هر چی میگشتم لباسها فقط سایز بزرگ بودن...
تا اینکه بالاخره جوینده یابنده است....
بله اینم بلوز کلش رادین...
اینقدر دوستش داری که شب اول همش میگفتی من خیلللی خوشحاااللم که لباس کلشی دارم...
لباستو شبها در میاری و لباس راحتی میپوشی میگی این خراب میشه آخه...
صبحها که بیدار میشی میکنی تنت...
عاشقتممممم.....