رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

4آبان..روزامون میگذره

1394/8/4 23:53
نویسنده : رضوان
501 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم...

ببخش گلم از وقتی اومدیم اراک اولا که دیگه اینترنتمون نامحدود نیست بعدشم سرمون شلوغه ..و در آخر مامان خانومت تنبل شده..وبلاگت دیر به دیر اپ میشه..بدبو

اینروزا بیشتر روزامونو با سامیار میگذرونیم...با اینکه اون خیلی کوچولو و تازه 3 ماهه شده اما تو هر روز که بیدار میشی میگی بریم پیش سامیار..یکم باهاش بازی میکنی و بعدش میری سراغ بازی خودت..اما از اینکه سامیار هم بخوابه ناراحت میشی...با اینکه اون خواب و بیدارش خیلیم واسه تو فرقی نداره...

صحبتهایی که میکنی خیلی عاقلانه تر از گذشته شده...

یکروز که نبات میخوردی...کنجکاو شدی و گفتی چرا نبات توش نخ داره؟؟؟دلخور

دلخوردلخوردلخوردلخوردلخوردلخوردلخوردلخوردلخوردلخوردلخور

یکروزم گفتی مامان مورچه ها حرف میزنن؟؟؟ گفتم نه پسرم..آدمها حرف میزنن...

رادین:مامان مگه سامیار آدمیزاد نیست؟؟

مامان:هست مامان...

رادین:پس چرا حرف نمیزنه؟؟؟سکوت

سکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوت

یکروز رادیو ماشین آهنگ آخر سریال تنهایی لیلا را که دو سه ماه پیش تلویزیون پخش میکرد را گذاشته بود...

من بنظرم  آهنگه آشنا بود... اما یادم نمیامد...بهت گفتم رادین این آهنگ مال چ فیلمی بوده...

تو هم آهنگو گوش میگردی و فکر کردی...و یکهو گفتی آهنگ فیلم لیلایه همون که یه بچه کوچولو داشت...تعجب

تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب

یه روزم کلمه آشپز را فراموش کرده بودی و میگفتی سوپ پز ....قه قهه

قه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قهه

اینروزا به فیلم لاک پشت های نینجا علاقه زیادی پیدا کردی و بابا برات نانچیکو و چوب و خنجر درست کرده تا بتونی مثل لاک پشت های نینجا باشی...

خلاصه شبها موقع خواب  باید برات داستان تعریف کنم ...

که تو لاک پشت نینجا شدی و با برادرات میری به جنگ دورا و....

خلاصه بعضی شبها هم میخوای موضوع داستان عوض بشه...مثلا یه بار گفتی تعریف کن من عنکبوت بودم و سامیارم یه عنکبوت کوچولو و....

یه شبم گفتی تعریف کن دوتا رادین هست یکی من که روی زمینم...یه رادین دیگم که بازم منم اما تو اسمونم و خدا شدم...

مهسا را ساختم و بعدش تو دلش سامیارو گذاشتم...

چند روز پیش میگفتی خدا گوشهامونو با چی چسبونده به سرمون با چسب مایع؟؟؟

امشب میپرسیدی که خدا را کی ساخته؟؟؟خسته

خستهخستهخستهخستهخستهخسته

تک چرخ = چک چرخ

با کمال میل = با کمال نیل

غافلگیر = غافلقیر

قدرتمند = قندردند

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

اینم چند تا عکس....

سالگرد فوت بابا رضا...16 مهر....

بابا رضا و دو تا نوه هاش...دلشکسته

رادین و محرم....

پیرهن مشکی مخصوص محرمو  ماندانا جون برات خریده..ممنون ماندانا جونبوس

اینم شب تاسوعاست...رادین میخواد بره هیات ببینه...

اون شب بارونم شدیدی هم میبارید...

فدااااات بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

بعدا نوشت:

1:از وقتی سامیار بدنیا اومده کمتر تو رو بغل کردم...هر چند آقا شدی و نیازی به بغل کردنت نیست...امروز یکهو یادم افتاد و اونقدر سفت بغلت کردم و بوسیدمت ...به خودم اومدم و گفتم پسرم داره بزرگ میشه تا تو بغلم جا میشه باید بغلش کنم...قدر لحظه ها را باید دونست تا دیر نشدهمحبت

2.امروز رفتیم اتلیه عکسدونه و یه عکس خوشمل ازت انداختیم...بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ويانا
26 آبان 94 15:35
سلام خیلی دلم برای دوستان که توی وبلاگ ویانا آشنا شده بودم تنگ شده و بیشتر آن ها هم دیگر وبلاگهایشون را به روز نمی کنند. انشااله که هرجا هستید خوش باشید