رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

94.9.4 رادین و خلاقیت

1394/9/8 11:36
نویسنده : رضوان
524 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

پسر گلم بالاخره بعد از کلی تحقیق اسمتو کلاس خلاقیت نوشتم ...

در کانون پرورش فکری..نزدیک خونمون...و چ خوش شانس بودی تو..که یکهفته بعد ثبت نامت کلاس تشکیل شد...چون دوستات که اومدن یکیشون تابستون ثبت نام کرده بود و یکی دیگه اوایل ابان...اما خب ظرفیت  به حدنصاب نرسیده بود...قرار بود کلاس 6 نفرتون 4 آذر شروع بشه و تو بودی که شبها را میشمردی و هر شب که میخوابیدی یکی از شون کم میکردی تا به روز موعود رسیدی...

خیلی هیجان زده و خوشحال بودی...

اینم بگم که حدود 20 روزه که شبها یکم زودتر میخوابی و صبحها حدود 10 بیدار میشی...و دقیقا از روزی که از بینایی سنجی اومدی دست به تبلت نزدی...قراره جمعه ها بازی کنی..اما همونم یا خودت حوصلت نیامده یا من سرتو یه جوری گرم کردم...

خلاصه با هم رفتیم کلاس...

و ...

از 6 نفرتون فقط 4 نفر اومدن و کلاس تشکیل شد...دوستات...نهال و شایراد و آرمیتا...

اولین جلسه نقاشی داشتید...تو هم که زیاد اهل نقاشی کشیدن نیستی و ی جورایی انگار که دوست نداری...اما خب نقاشیتو کشیدی..خانم مربیتون گفت صورت آدمتو کامل رنگ کن..اووه تو اصلا حسشو نداشتیخستهاما به هر حال واسه بار اول بدک نشد...خندونک

بعد از کلاس هم رفتیم پارک پشت کانون...

و تو کلی بازی کردی...

و ...

این عکس پایینیو مامی انداخت از من و تو...

ساعت کلاست 12:30 تا 13:30...اما خب تا ما پارک میریم و میرسیم خونه 2 و نیم میشه...چشمک

روز کلاساتم شنبه و چهارشنبه است..

خلاصه باید 3تا شب میخوابیدی تا جلسه دوم کلاس سر برسه...

همون چهارشنبه شب بابا با چند تا از دوستاش واسه کاری رفتن مشهد...و مامی پیش ما اومد...

روز شنبه رسید...

با هم رفتیم و این جلسه کاردستی داشتید و مربیتونم فرق میکرد...

تو این عکس نهال هستش و خواهر کوچولوش نارگل...

افرین پسرم این جلسه حسابی تلاشتو کردی و خیلی خوب تونستی شکلها را با قیچی از کاغذ در بیاری...

و نتیجه تلاش گلم...

روز 3 آذر ماهم...

رفتیم قم و جمکران..با مامی و مامان جونتو دوست بابا و خانومش...

چون یهویی بود خیلی خوش گذشت...

رادین ما در حرم حضرت معصومه...

و اما دو تا عکسم از عشق مامان و عشق خاله...

بعدا نوشت:

رادین من که اوایل به لاک پشت های نینجا علاقه پیدا کرده بود...

بعد با حفظ این علاقه...به مرد عنکبوتی علاقه نشون داد و...

این اواخر با حفظ هر دو علاقه قبلی عاشق بن تن شده ...

تو کلاسهاشم که میرفت اصرار داشت ساعت بن تنش کامل از آستینش بیرون بیاد و مشخص باشه تا دوستاش ببیننش...تو عکس مشخصه ساعتهزبان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی
8 آذر 94 15:00
زیارتتون قبول.جای بابا خالی نباشه