25اسفند---چهارشنبه سوری
سلام زندگی من
امروز چهارشنبه سوری بود.
خاله افسانه اینا اومدن کاملیا خونه مامی...
ما اما دعوت شده بودیم هپکو خونه مامانجونت اینا...
ساعت 8 بابا اومد خونه و با هم رفتیم هپکو...
خیلی خوش گذشت...
منتها تو همش تو خونه بودی کنار زهرا دختر عموت...
فقط یکی دو دقیقه اوردمت تو کوچه تا لااقل با آتیش ازت عکس بندازم...
آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش
و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم
سرخی تو از من ، زردی من از تو
جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک
و اما اینم رادینی من چند روز پیش...
بچم خودش میتونه اسمشو بنویسه...
عااااشقتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی