21 تیر-
سلام گلم
این چند روز که اومدیم اراک حسابی بهت خوش گذشته،همش یکسره یا د د ایی یا پیش خاله ها
جمعه گذشته رفتیم خونه مامان بزرگت ناهار اونجا بودیم با عمو معین خوبی و حسابی تحویلش میگیری اما هنوز با عمو مسعود غریبی میکنی.
عصر خاله فرزانه و خاله اکرم بابایی و مهسا دختر خاله بابا اومدن خونه مامان بزرگ.مهسا جون تازه نامزد کرده.من و خاله فرزانه هم اصرار کردیم مراسم چادر برون بگیرند .گفتیم دلمون جشن میخواد.
شنبه دوستهای مامانی اومدند ملاقات مامانی .دختر دوست مامانی اسمش ندا بود.تو هم خیلی راحت صداش میکردی و میگفتی دودا
یکشنبه بعدازظهر هم با بابا رفتیم بیرون دنبال پوشک برای جنابعالی اما مولفیکس هم گرون شده هم پیدا نمیشه اونم سایز ٤ .کلی گشتم تا سایز ٥ برات پیدا کردم و خریدم.بعدشم رفتیم یک سر خونه مامان بزرگت تا پول مودمی که از عمو مسعود خریدیم را بهشون بدیم.که ایشون هم کلی بهمون تخفیف داد
دوشنبه صبح بابا رفت تهران.عصرش هم با خاله مهسا رفتیم کوروش واسه جنابعالی شیر خریدیم.
چهارشنبه که امروز باشه هم من رفتم چادر برون مهساجون.اما تو موندی پیش خاله مهسا.جات خالی خیلی خوش گذشت.کلی هم رقصیدیم.
فردا هم خاله یلدا(دوست مامان و خاله مهسا) قراره بیاد خونمون.تو که خیلی دوستش داری.
این روزا انگشتت را میذاری رو بینیت و میگی هیس....
وقتی هم که نباید به چیزی دست بزنی خودت انگشت اشارتو تکون میدی و میگی نه نه نه نه
اینجا داری با هواپیمای اسباب بازی مامان رضوان بازی میکنی.ببین چقدر خوب نگهش داشتم.
دور دهنتم کثیف شده چون داشتی ناهار میخوردی.
ضمنا هر چی دستت میاد میخوایی بذاری تو هواپیمات.اینجا هم داشتی جوجتو به زور میذاشتی.
هواپیمات از نزدیک
اینم بازی اختراعی خودت بود.آدمکهای هواپیمات را مینداختی داخل بطری و در میاوردی.
ضمنا چون شکلات خوردی بازم دور دهنت......